کجا خواندمت،ناخوانده
کجا دیدمت، نادیده
گفته بودم که یک روز می آیی
ومن تمام خطوط را پاک میکنم
تا
عبور کنی
آمدی و جای گرفتی
در بر جسته ترین
خطوط پیشانیم.
تو در من بودی
ومن
درخود
زاده شدم.
****
پشت هر پنجره
سایه ای بال گشوده
و این سو/زنی گمشده در آرزو
ودودی که با عبور گنگش
ارتفاع می گیرد
واژه ها در حجم تصاویر
عبور می کنند
و خطوط نامفهومی/که ته نشین می شود
آرام/آرام
در انتهای فرصت زنی که
روی خودش
آرمیده است.
---------
کفش هایم جفت نمی شوند هنوز/
ورد پایی که دوباره بالعس شده
خیالی نیست
ساعت می نوازد
سمفونی یازدهم را..........
************
همین که می دانی
آفتاب پر زحادثه و
پلک خاک افتاده
با دهانی باز،
وقلبی سبز /می خواند جفتش را در پروازی تلخ
بیا
که اقیانوس آبستن
دریغ می شود از
طوفان
و خیره می ماند
به سیب سرخی
پشت پنجره نامعلوم.
*********
دلم هوایت دارد
آیینه را می چرخانم،
هوا ابریست
دست بر گونه/با دهانی بشکل خاطره
حلول می شوم در خویش/ودر غربت نگاهم می چکم
بااین همه /پیر شدم
در کتابی که
نخواندمش
هرگز............
ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:کتاب,ردپا,معکوس,سایه,,
بابک خضرایی-دکترای پژوهش هنر دانشگاه تهران
زاده 1354
پژوهشگر موسیقی ایران
عضو هیئت علمی بنیاد دائره امعارف
مدرس دانشگاه موسیقی دانشگاه هنر تهران و دانشکده هنر سوره
دارای 50 اثر علمی از رسالات و مقالات، کتاب ، ترجمه،پروژه های هنری،طرح های پژوهشی و نقد و سخن در زمینه تاریخ و دانش موسیقی
،و بزرگان موسیقی ایران،و فعالیت های آموزشی ،و تدریس در این زمینه ها...
دبیر علمی کارآگاه موسیقی ایران پیش از اسلام،دریافت دارنده جوائز تقدیر کتاب سال-تقدیر کتاب فصل-آئین حامیان نسخ خطی- 5سال کتاب موسیقی-برگزیده کتاب سال-همایش های بین المللی صفی الدین ارموی-قطب الدین شیرازی-عبدالقادر مراغی- خواجه نصیر طوسی-مکتب اصفهان-ایقاع – مکتب شیراز-و هنر در فتووتنامه-پژوهش نسخه های خطی هنر- گفتگوی فرهنگی ایران و اسپانیا-تاثیر گرامافون بر موسیقی و چاپ بر خوشنویسی دوره قاجار.
تاریخ موسیقی ایران از رهگذر اسناد،که دست کم پیشه نه ای 6000 ساله دارد.
که خود به سه دوره تقسیم میشود.
1-دوران پیش از اسلام 2-دوران اسلام 3-موسیقی کلاسیک ایران از رواج گرامافون تا
برف/ آرام آرام؛
شکل کاسه می گیرد
در گودال های کم عمق
گهگاه می خوابد بر بستر برکه
و گاهی خودش را جفت می کند
با شمع های بلند سفیدم
که پشت پنجره ایستاده اند
و در غروب خواهند سوخت
وقتی که برف
دارد پر می کند دره هایمان
این چاله های کوچک را
هیچ دوستی
گذرش هم به آن پایین ها نمی افتد
هیچ کدام از آن همه؛
در حالی که برنزه بر می گردند از مکزیک
از دشتهای آفتاب سوز کالیفرنیا؛ جام به دوش
همگی پراکنده اند
یا مرده اند یا خفته در سکوت
و یا از هم پاشیده و خراب از جنون
هرجند با همان درخشندگی خیره کننده
در اولین دیدار مشترک
و این هم هدیه ی توست
سکوتی سفید
که دارد شکاف های زندگی ام را
پر می کند شاید.
ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:رابرت فراست,,
در زمانه اي كه شعرمعاصر از همه سو مورد لعن و بي مهري است اين سكوت مطبوعات ممكن است معنادار تلقي شود؛ به خصوص كه اين حديث تكرار شونده است.
رسانههايي همچون راديو و تلويزيون و سينماي حرفه اي در همه جا بيش از آن كه بر جنبههاي پيشرو هنر تكيه كنند، بر سنت مألوف جامعه تأكيد دارند. عنايتي كه تلويزيون ايران به هنر داستان نويسي دارد از آن روست كه داستان نويسي ايران سكوهاي سنتي را بيش از شعر حفظ كرده، و در بيشتر سريالها و فيلمهايي كه نويسندگان معاصر ما در نوشتن متن آن دست دارند، پايبندي به سنت داستان سرايي يك اصل است. از اين نظر، شعر، نتوانسته پا به پاي داستان در رسانههاي تصويري جايي براي خود باز كند. گذشته از آن، ماهيت شعر چنان است كه هنگام سرايش، شاعر الزاميندارد كه به مخاطب خاصي بينديشد ولي داستان نويس به محض آن كه روايت را آغاز ميكند، مخاطب خاصي را نيز در بطن خود دارد. داستانسرايي اغلب مصالح خود را مستقيماً از جامعه ي زادگاه خود ميگيرد. اما شعر عرصه اي ذهني تر دارد. به همين نسبت هم ردپاي شعر در رسانههاي تصويري چندان پويا نيست. در عين حال، مشاعره، مصاحبه، و برنامههايي مثل « دريچه اي بر باغ بسيار درخت » جزء ترفندهايي بود كه در دوران قبل از انقلاب پاي شعر را به نحوي در تلويزيون باز ميكرد. همچنين نوشتن روايت نويسي براي بعضي فيلمهاي مستند به زنده ياد احمد شاملو واگذار ميشد. حضور يداله رويايي در بخش اداري تلويزيون به هر حال بر روند فيلمهاي تلويزيون بي تأثير نبود. منوچهر آتشي جزء كارمندان تماشا – مجله ي تلويزيون – بود و صدا و سيما به عنوان نمادي كه مستقيماً بايد در جريان حركتهاي فرهنگي باشد خود را ملزم ميديد كه به نحوي با جريانهاي فكري شاعران در تماس باشد. قطع اين جريان بعد از سال 1357 كمترين ضرري كه داشت اين بود كه مخاطب را به هجوم به ماهوارهها ترغيب كند چرا كه الگوگيري و الگوپذيري جزء ذات انساني است و جواني كه قرار است الگويي بپذيرد چرا الگويي وابسته به فرهنگ خود نداشته باشد، درست است كه دستگاه حاكمه ي سلطنتي آدميمثل اخوان را مخالف مي داشت اما حذف اين مخالف ميتوانست كشش به سمت او را بيشتر كند. صداي اين شاعر به هر حال از طريق نوار و كتاب به گوش مخاطب ميرسيد و صداي بخشي از مردم جامعه ي ما بود. مراسم خاكسپاري احمد شاملو نشان داد كه حذف او از رسانهها بصري از اهميت او نكاسته است. امروز كه تقليد كور از غرب از طريق رسانههايي مثل اينترنت، ماهواره و فيلمهاي ويدئويي جامعه را به سمت همساني با غرب ميكشد آيا حذف خادمان فرهنگ به معناي آن نيست كه راه را بر تهاجم فرهنگي باز نگهداشته ايم ولي راه را بر الگوهاي فرهنگي جاگزين بسته ايم؟ احمد شاملو در سالهاي آخر عمر 365 روز، بهار و تابستان و پاييز و زمستان را فقط از پشت پنجره ناظر غروب و طلوع آفتاب بود در همان حال كه ميتوانست در دانشگاههاي مختلف دانشجويان را با گذشته و حال و فرهنگ خود آشنا كند.اگر قرار باشد محوري به وجود آيد كه جوانان جامعه در آن شكل بگيرند، آيا حضور عناصر فرهنگي نميتوانست كمكي كوچك در اين زمينه باشد؟ بيش از 20 سال فاصله اي كه ميان شاعران و رسانهها ايجاد شده بود به نظر نميرسد كه نتايج درخشاني را نصيب جامعه كرده باشد و امروز اهداء جايزه ي كتاب سال به آقاي آتشي چيزي به او اضافه نميكند مگر اين كه مبناي آشتي فرهنگي باشد و همه جانبه تر به وفاق فرهنگي انديشه شود و اين كه بپذيريم هيچ يك از خادمان فرهنگي اين مرز و بوم ضررشان بيش از الگوهاي بي پشتوانه ي بيروني نيست. هر چند كه تلويزيون و سينما هم عامل تعيين كننده اي در ايزوله كردن شاعران محسوب نميشوند. نمونه اش فروغ فرخزاد است كه در دوران قبل با او مثل يك جذاميرفتار ميشد به صرف آن كه از عواطف زنانه بي پروا سخن گفته و يا بدون رياكاريهاي معمول هستي خود را زيسته است ولي در همان مورد هم هنوز اگر صدايي از او داريم به يمن مصاحبههايي است كه راديو با او داشت. فروغ هر چند در كتابهاي اول خود مثل گلي خودرو عمل كرد اما به محض آن كه كوچكترين راهنمايي و هدايتي ديد چنان لحني پيامبرانه گرفت كه امروز ماندگارترين چهره ي شعر امروز ماست. او علي رغم آن همه تهمتهاي ديروز، امروز اين قرب را يافته كه به عنوان شاعري معبدي از جانب منتقدان ايدئولوژيك مورد خطاب قرار گيرد. چقدر اين راه پر نشيب و فراز را فروغ با شتاب طي كرد تا از اسارتِ آن انگ خود را وا رهد و بدل به شاعري شود كه بيش از همه ي شاعران ديگر به ريشههايي فرهنگي ما نزديك است و "آيههاي زميني"، او را در كنار شاعراني چون تاگور و حافظ قرار ميدهد. شاعري كه مدارا و تساهل حافظانه را مستقيماً به ارث برده و تا گوروار جهان را با همه زشتيها و زيباييها مادرانه در بر ميكشد و از همه مهم تر سرچشمه ي بديها را در خودش جستجو ميكند و دشمن را در بيرون از خود جستجو نميكند و كسي را مورد قضاوت قرار نميدهد و از هيچ قضاوتي هم هراسي ندارد، نه از قضاوت روشنفكران و نه از قضاوت جامعه، كما اين كه در آن زمان عليرغم اصول متداول روشنفكري در شعر خود از آيههاي قرآن استفاده ميكند چرا كه ميداند يكي از مادران فرهنگي ماست و از آن چرا بايد روگردان باشد؟
بارها از خود پرسيده ام آيا انجيل باعث شده جامعه ي اروپا مدارا داشته باشد يا بالعكس انجيل تحت تأثير عقايد اروپايي قرارگرفته؟ حضور دو زن برجسته در انجيل يكي باكره و ديگري بدكاره و هر دو به يك نام « مريم » خيلي نمادين است. آيا اين اشتراك نام تأثير خود را بر كل فرهنگ اروپا نداشته است؟ مگر نه در فرهنگ ما هم روايتهايي از اين نوع كه اولين « سنگ را كسي بزند كه گناهي نكرده » وجود دارد. پس چرا در اين جا چنين مدارايي ريشه نميگيرد؟ آيا در مورد فروغ با آن بزرگيهايي كه از خود نشان داده وقتي هنوز بر اين مسئله انگشت ميگذاريم درونيات خود را عريان نكرده ايم؟ و عجييب است كه درك عامه ي مردم از مدارا بسيارپيشرفته تر از عناصر به ظاهر فرهنگي ماست. در يك جلسه ي سخنراني، سخنران جلسه كه ظاهراً نقاب دفاع از فروغ را بر چهره زده اعلان ميكند كه فروغ جلوي دوربين لخت مادرزاد شده و متهم ميكند گلستان را كه او را « دست به دست گردانده ». هيچ كس تا به حال چنين عكسي را كه اين عنصر ذكر ميكند نديده مگر در لابراتوار شخصي او ظاهر شده باشد. و نيز در مورد گلستان كه از نظر سخنران يك آدم بي عاطفه و بي شهامت است كه باعث خودكشي فروغ شده دو منبع وجود داردكه عكس اين را ثابت ميكند: يكي « معماي هويدا» كه در آن ذكر شده « گلستان پبراهن خود را بيرون آورد به طرف هويدا پرت كرد و گفت اين پيراهن را بوكن: بوي آدميرا دارد كه خود فروخته نيست » و ديگر، كتاب « آيههاي آه » مجموعه مصاحبههاي ناصر صفاريان كه در آن، مصاحبه گر با اصرار از تك تك مصاحبه شوندگان ميخواهد كه رابطه ي فروغ و گلستان را مطرح كنند. كاوه گلستان پسر ابراهيم گلستان روشن ترين جواب را ميدهد و مينويسد:« وقتي فروغ مرد همه چيز عوض شده بود. پدرم حالت عجيبي داشت... براي من و مادرم خيلي سخت بود كه بتوانيم فشار غم پدرم را تحمل كنيم پدرم تبديل شده بود به آدميكه اصلاً نميشد با او حرف زد. در خانه حضور داشت اما حضورش طوري بود كه انگار اصلاً در اين دنيا نيست. پدرم در حياط خانه كاج كاشته بود. هر بار كه از پنجره ي اتاقم بيرون را نگاه ميكردم ميديدم پدرم مثل آدمهاي توي خواب وسط كاجها ايستاده و سر به آسمان دارد كاجها را بو ميكند. او در فضاي ديگري بود و امواج غميكه دور و برش حس ميشد خيلي شديد بود... اگر قرار باشد عشق يا مرگ چنين اثري روي آدم بگذارد پس اصلاً به چه دردي ميخورد. اگر نتيجه ي عشق اين باشد كه آدم از زندگي ببرد عاطفه اش را نسبت به همه ي دنيا قطع كند، خودش را بيندازد يك گوشه و گوشه گيري كند... عشق به چه دردي ميخورد؟»
منظور من در اينجا اصلاً نه دفاع از معصوميت فروغ است و نه گلستان كه زبان خودش به اندازهي كافي دراز هست. خود من در اين مورد فكر ميكنم گلستان تأثير كيفي بزرگي در فروغ ايجاد كرد و اگر فروغ از عشق هم مرده باشد بگذار يك نفر هم شهيد راه عشق باشد و نه حتي ميخواهم سوزمان كور آن گوينده را مطرح كنم كه به بهانه ي بزرگداشت فروغ عوامانه به خوار داشت او ميپردازد و خود را با گلستان قياس به نفس ميكند تا نيكناميآدمها را لكه دار كند. مستمعين شيرازي هم كه با مداراي عبرت آموزي كه دارند هميشه در برابر چنين خود نماييها لبخندي معنادار ميزنند و بعد كنار ميكشند تا آن دهان در انزواي خودش مضمحل شود. اما مطبوعات چرا؟ اين نوع صحبت از هر كس كه صادر ميشد قابل نقد و انعكاس بود. نقد چنين ديدگاههايي شايد بيش از سكوت مؤثر باشد.
اين اغماض در شيراز بي ريشه نيست. شيراز پيوسته چنين زائدههاي فكري را به گذر زمان سپرده تا خود به خود منزوي شود... ولي در زمانه اي كه شعر معاصر از همه سو مورد لعن و بي مهري است اين سكوت مطبوعات ممكن است معنادار تلقي شود و بخصوص كه اين حديث تكرار شونده است: در جلسه ي بزرگداشت زنده ياد شاملو باز از همين دهان شنيده ميشود كه « ما فكر ميكرديم زندان رفتن آقايان به خاطر مسائل سياسي بوده و بعدها فهميديم كه قضيه چيز ديگري بوده...» مطبوعات شيراز باز در برابر اين دهان، به نقل خلاصه اي از گفتار بسنده ميكنند. انگيزه ي چنين خوارداشتهاي به ظاهر بزرگداشت آيا براي مطبوعات جالب نيست؟ پاسخ اين همه در يك كلام، رفتار رندانه ي شيرازي جماعت است كه گويي وظيفه ي مطبوعات را هم رنگي از ريشخند و بي اعتنايي ميزند. البته نقد آثار اين شاعران و به بحث گذاشتن افكار و انديشههاي آنان چيز ديگري است و مطبوعات چنان كه بتوانند چنين دريچه اي بگشايند، خود يك خدمت فرهنگي است اما سعي در به ابتذال كشاندن اين شاعران تلاش بچه گانه اي است كه تركشهايش به سمت خود گوينده بر ميگردد. حتي اگر چنين دهان ارزاني موفق شود براي مدتي ذهن جوانان را با انگشت گذاشتن بر زندگي خصوصي افراد بياشوبد، چه كسي را ميخواهد جاگزين كند؟ اگر يا گو براي مدتي كوتاه موفق شد دزدمونا را خيانتكار جلوه دهد اين خيانت براي ابد به نام ياگو رقم خورد.
اما بايد گفت كه لطف مطبوعات تا آنجا كه در توان داشتهاند شامل حال همگان بوده است. در اين ميان بويژه روزنامه عصر مردم و نيم نگاه ارادت بيشتري به شعر معاصر داشتهاند. اگر قصوري بوده از جانب خود دوستان شاعر صورت گرفته، صفحات شعر اين روزنامهها اگر بخشي را به نقد و تفسير شعر اختصاص دهند شايد دريچه اي براي ارتباط بيشتر باز شود وگرنه زدن تيتر درشتي مثل « شاملو شاعر بزرگي نيست » به جاي آنكه جايي براي شعر جوان باز كند، همان دريچه كوچك را هم ميبندد. اين حرف به معناي دفاع از شاملو نيست. سوء تفاهم نشود يك عمر كار فرهنگي شاملو خود به خود عظمت نام او را تثبيت ميكند. اگر توان نقد افكار در ما هست چه بهتر كه با استدلال سعي كنيم آن را مطرح كنيم و خودمان كارهاي بهتري به وجود آوريم. شعر جوان ايران دستاوردهايي دارد كه نميتوان آن را ناديده گرفت. تا آن زمان كه زيبايي شناسي اين شعر راه خود را به جامعه باز كند، وظيفه ي روشنگري به عهده ي خود شاعران و مطبوعات است كه دستاوردهاي اصيل اين جنبش را به شعر نيمايي پيوند دهند.
ب – جنبشهاي ادبي چگونه به وجود ميآيند و دلايل آن چيست؟
هر حادثه ي مهم اجتماعي مثل انقلاب، هيجانهاي فرو خورده و مطالبات و انتظارات برآورده نشده ي خود را به ادبيات منتقل ميكند و ميكوشد ادبيات را آينه ي آن خواستهها كند. مثلاً اشعار ميرزاده ي عشقي دنباله ي تقاضاهاي مشروطه بود كه در ذهن و زبان او شكلي كينه توزانه پيدا ميكند. انقلاب اكتبر شوروي پاره اي خواستههاي انقلاب را به ادبيات جهان صادر ميكند و هنر منداني چون برشت را در چار چوب تنگ طبقاتي محصور ميكند. جنبش ادبي دهه ي چهل در كشور ما دنباله ي سرخوردگيهاي كودتاي 28 مرداد بود. هريك از اين جنبشها بنا به جامعيت و ارزشهاي خود داراي طول عمرهاي متفاوت است. بعد از انقلاب اسلاميسال 1357 كه تغييري در ارزشهاي جامعه صورت گرفت ديدگاهها در هنر شامل تغييراتي شد، شعر جوان ما امروز تجلي گاه تبعيضها و سرخوردگيهايي است كه هر چند در پاره اي موارد با زبان خام بيان شده، جوهره ي اصلي آن از خواستههاي اجتماعي شاعران جوان سرچشمه ميگيرد. پرخاشگري و بغض نهفته در اين دفاتر از عناصر عام اين اشعار است. درست است كه حضور پديدههايي مثل اينترنت و ماهواره كه خود مثل يك حادثه تلقي ميشوند در بروز فردگرايي و توجه به حقوق فرد در هنر، با اين حادثه ي خارجي بي ربط نيست، اما نميتوان گفت كه اين تفكر يكسره ريشه در خارج دارد. اين انديشه درون زا هست و عواملي مثل ماهواره آن را تشديد و تسريع ميكند. مثلاً جنبش فمينيسم را در نظر بگيريم كه در شكل افراطي ميتواند نوعي انحراف از ادبيات باشد، چرا كه هنر مثل مادري كه فرزندان ذكور و اناث خود را به يك اندازه دوست دارد، به يك اندازه به آنان حق حيات ميدهد بنابراين تقسيم بندي ادبيات به فمينيسم و ادبيات غير فمينيسم ميتواند در جامعه ما جبهه گيريهاي زنانه – مردانه را دامن بزند ولي اين كه زنان در جامعه ما از امكانات اجتماعي كمتري برخوردارند، اين كه ادبيات مردينه سالار پيوسته به قيمومت از طرف زنان، خود بريده و دوخته است، مسئله اي است قابل توجه. انحراف آن جا آغاز ميشود كه مثلاً به جاي اصطلاح خفاش شب در ادبيات ما داستاني مثل « خفاشه » خود نمايي ميكند. و الا اگر منصف باشيم ميبينيم كه مثلاً فروغ ماندگارترين صداي شعر معاصر است و در شعر او نگاهي عاطفي شامل زن و مرد ميشود و آنان را مادرانه در آغوش ميگيرد. اين حرف به آن معنا نيست كه فمينيسم در ايران تقليد غرب است. مسائل داخلي ما است كه باعث ميشود كه اين جنبش شكل بگيرد. همچنين جنبش شعر ي نيما هر چند از نظر فرم با شعر سپيد غربي و شعر آزاد همساني داشت، اما روش سنتي غزل و قصيده ديگر نميتوانست محمل خوبي براي انديشههاي تازه باشد. آزادي مطرح شده در وزن نيمايي درست است كه به شعر غرب نظر داشت، اما از طرفي از زمان مشروطه به بعد مفهوم آزادي در ايران مطرح شده بود و تجلي هنري اين خواسته و نياز برآورده نشده، در شعر نيمايي بروز كرد. در « ديدگاه تازه اي » كه نيما گشود، زمينههاي شعر چند صدايي، كه به يك معنا « درك حضور ديگري » است، پايه ريزي شد. چنين نگاهي به جهان، متأثر از دريافتهاي تازه ي انديشمندان و شاعران غربي بود ولي چون زمينهها و بسترهاي اجتماعي آن در ايران تحت سيطره ي ديكتاتوري و تك آوايي قرار داشت تا همين امروز ناشناخته ماند. دريافتهاي تازه ي علوم انساني و تجربي نيز درست مثل يك حادثه ي خارجي بر روند جنبشهاي ادبي تأثير ميگذارند مثل نظريه ي عدم قطعيت در فيزيك كه خواه ناخواه در ادبيات انعكاس مييابد. جنبشهاي ادبي نيز به نوبه ي خود بر جامعه و علم تأثير ميگذارند. پيش از آن كه انسان به سفينههاي فضايي دست يابد، در ادبيات پرواز شكل ميگيرد: ايكاروس با بال مومين به خورشيد نزديك ميشود، كيكاووس با بستن چهار عقاب به پايههاي تخت خود به آسمان ميرود، و ژول ورن در سفينه اي خيالين به ماه سفر ميكند و هر جنبش هنري كه در هر جا رخ دهد چنانچه فقط يك تقليد از برون باشد مثل مد عمري كوتاه دارد ولي اگر با خواستههاي دورني هماهنگ باشد، بالاخره تثبيت ميشود.
ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:نیما , شاپور جورکش,,
در 25 اسفند 1328 در شهسوار متولد شدم. صداى خوش از طرف پدر و پدربزرگ به من و خواهرها و برادرانم به ارث رسيده است. بزرگترين مشوق و حامى من در خانواده پدرم بود و در دوران تحصيل هر وقت برنامهاى بود كه از من مىخواستند شركت كنم، او نه تنها مخالفت نمىكرد، بلكه بسيار هم تشويق ميكرد. با حمايت و تشويقهاى او بود كه من در مسابقات هنرى مدارس شركت ميكردم.
آخرين بارى كه در رشته آواز رتبه اول را در بين تمام دانشآموزان سراسر كشور كسب كردم، با استادم مرحوم محمود كريمى كه از اعضاى هيئت داوران بودند آشنا شدم. استاد كريمى مرا بسيار تشويق كردند و پيشنهاد كردند كه براى آموزش موسيقى ايرانى (دستگاهها و رديف موسيقى سنتى) شاگرد ايشان شوم. لذا تحصيل موسيقى سنتى ايران را به طور جدى و مستمر در خدمت آن استاد بزرگوار آغاز كردم. هنوز دو سالى از آموزش من نگذشته بود، كه ايشان براى آغاز كار حرفهاى، مرا به وزارت فرهنگ و هنر وقت معرفى كردند. ولى كار آموزش من زير نظر مستقيم ايشان و تا سالها پس از آغاز كار حرفهاى ادامه داشت.
همكارى من با وزارت فرهنگ و هنر مدت پنج سال ادامه داشت، كه در اين مدت برنامههايى در تلويزيون اجرا كردم و كنسرتهايى در تهران و بعضى شهرستانها و نيز همراه با گروههاى مختلفي كه در آن وزارتخانه فعال بودند، كنسرتهايى در خارج از كشور براى معرفى موسيقى سنتى ايران اجرا كردم. تصور ميكنم اين كنسرتها بين سالهاى 1347 تا 1352 بوده است.
در سال 1352 ازدواج كردم و درست دو ماه بعد از آن از طرف مركز حفظ و اشاعه موسيقى سنتى ايران (وابسته به سازمان راديو تلويزيون) كه به ابتكار و مديريت استاد دكتر داريوش صفوت پايهگذارى شده بود، به همكارى دعوت شدم و همراه با گروهى از موسيقيدانان مركز، عازم سفرى به بلژيك و فرانسه براى اجراى كنسرت شديم.
به اين ترتيب همكارى من با مركز حفظ و اشاعه موسيقى آغاز شد و از سال 1352 تا 1357 كه آخرين سال فعاليت حرفهاى من بود، به مدت پنچ سال ادامه داشت. در اين دوران در محضر استاد دوامى نيز با سبك اجراى تصنيفهاى قديمى و آواز سنتى آشنايى پيدا كردم.
مجموعه فعاليتهايى كه در اين دوران انجام شد عبارتند از شركت در سه جشن هنر شيراز، اجراى چند برنامه در تلويزيون، دانشگاه تهران، باغ فردوس، تئاتر شهر و اجراى كنسرتهاى متعدد در خارج از كشور.
در اواسط سال 1357 جهت شركت در «فستيوال موسيقى آسيا»1 به دعوت «بنياد ژاپن»2 به كشور ژاپن سفر كردم كه شرح مفصل آن در «آواهاى موسيقيايى آسيايى»3 منتشر شده است.
در سال 52 ازدواج كردم و فرزندانم سارا، ليلا و دارا به ترتيب در سالهاى 53، 58 و 63 متولد شدند. اكنون دختر بزرگم ازدواج كرده و صاحب دو دختر است.
بعد از انقلاب، در سالهاى 57 و 58 و به هم ريختن وضعيت موسيقى ايران فعاليت موسيقى من به ناچار متوقف شد و با به دنيا آمدن فرزند دوم و سومم تمام توجه و وقت من صرف خانوادهام گرديد. در سال 70 مركز حفظ و اشاعه موسيقى سنتى مجددا از من دعوت كرد كه در آن مركز به خانمها آواز ايرانى تعليم بدهم. با توجه به اين كه خانمها در هيچ كجا اجازه ابراز وجود در زمينه موسيقى و بخصوص در رشته آواز نداشتند، به نظر ميرسيد قدم مثبتى برداشته شده است. بنابراين، همكارى با آن مركز را بيفايده ندانستم و دعوت را پذيرفتم.
فكر مىكنم سه يا چهار سال با آن مركز، كه فضايش با فضاى قبلى بسيار متفاوت بود همكارى كردم و شاگردان زيادى در اين مدت با موسيقى دستگاهى ايران آشنا شدند. به هر حال همكارى من با مركز ادامه داشت، تا زمانى كه براى اولين بار در سال 1995 ميلادى با گروهى عازم سفر خارج از كشور شديم و كنسرتهايى در اكثر كشورهاى اروپايى اجرا كرديم، كه بسيار مورد استقبال هموطنان عزيز مقيم خارج از كشور قرار گرفت.
همكارى من با مركز، پس از بازگشتم به ايران قطع شد و از آن پس به تعليم خصوصى بانوان در منزل خودم ادامه دادم. از آن تاريخ (1995) تاكنون، سفرهاى خارج از كشور من براى شركت در فستيوالهاى مختلف بينالمللى و اجراى موسيقى سنتى ايرانى براى علاقهمندان خارج از كشور آغاز شد و ادامه يافت.
ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:پریسا,
قمرالملوک وزیری در سال ۱۲۸۲ هجری ش. در تاکستان قزوین در یک خانواده مذهبی زاده شد. چهار ماه پیش از تولد قمر، پدرش درگذشت و مادرش هم در هجده ماهگی قمر از دنیا رفت. به این ترتیب قمر زیر سرپرستی مادر بزرگ خود ملا خیرالنسا (ملقب به افتخار الذاکزین) قرار گرفت که نوحه خوان محافل زنانه مذهبی بود.
قمر در کودکی همراه مادربزرگ خود به مجالس روضه خوانی میرفت و در فرصتهای مناسب در میان جمعیت راه میرفت و مرثیه میخواند. به این ترتیب، رفته رفته نخستین فوت و فنهای آوازخوانی را از مادربزرگ خود آموخت و به گفته خود همین هم آوازیهای گاه و بیگاه با مادر بزرگش، پیشاپیش اعتماد به نفس او را تقویت کرده و شهامت در صحنه خواندن را به او بخشیده است.
منزل آنها در محله سنگلج تهران بود. مادر بزرگ قمر که به پادرد و بیماری فلج دچار بود نذر کرد که به کربلا برود و قمر را به خاله اش سپرد. دخترخاله قمر بعدها همسر مجدالصنایع شد که در منزل او نوازندگانی چون درویش خان، رکن الدین خان و حاجی خان مراوده داشتند. حضور درگردهمایی های این بزرگان گوش و هوش قمر را از کودکی به جذبه موسیقی سپرد.
آموزش موسیقی
هنگامی که قمر در خانهء خاله اش بود، فرصتهایی پیش آمد که با سازی بخواند. اینطور شد که تفاوت با ساز و بی ساز خواندن را دریافت. پش از آن، قمر از مادر بزرگش خواست که استاد آوازی برای او در نظر بگیرد و بگیرد و گویا مدتی پیرمردی به این منظور به خانهٔ آنان رفت و آمد میکرده است.
چندی نگذشت که این استاد اولیه که هویتش آشکار نیست چشم از جهان فروبست. قمر و مادر بزرگش در پی یافتن استاد دیگری برآمدند. ولی در این میان، مادر بزرگش هم فوت کرد. بنابر روایتی، سرانجام سرنوشت استادی به نام بحرینی را در سر راه او قرار داد و او پدرانه در راه آموزش او کمر همت بست. قمر به تهران آمد و در خانهء او اقامت گرفت و در مجالس انس او با موسیقیدانان سرشناس از جمله استاد نظام الدین لاچینی آشنا شد. به همت استاد لاچینی قمر در برای نخستین بار در ۱۶ سالگی، چندین تصنیف از عارف، درویش خان و غیره را برای کمپانی «پلیفن» ضبط کرد.
معلمان آگاه ، شاگردان توانا تربیت می کنند
از دکتر داریوش دهقان
ﺁﮔﺎهﻲ داﺷﺘﻦ ازهدف ﻧﻬﺎﻳﻲ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻳﻜﻲ از وﻇﺎﻳﻒ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﻣﺮﺑﻴﺎن ﺁﻣﻮزش و ﭘﺮورش وﻣﺴﺌﻮﻻن و ﻳﻜﻲ
ازﻣﻮﺿﻮﻋﺎت ﻣﻮرد ﺗﻮﺟﻪ ﺷﻬﺮوﻧﺪان ﺑﻠﻮغ ﻳﺎﻓﺘﻪ هرﺟﺎﻣﻌﻪ اي ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺴﺌﻮﻻن و ﻣﺮﺑﻴﺎن ﺳﺎزﻣﺎن
ﺁﻣﻮزش و ﭘﺮورش ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ که ﺗﻼش و ﺁﻣﻮزش هاي ﻓﺮدي، ﮔﺮوهی و همه ﺟﺎﻧﺒﻪ ﺁﻧﻬﺎ
ﭼﻪ وﻳﮋﮔﻲ هاﻳﻲ را درداﻧﺶ ﺁﻣﻮزﺑﻪ وﺟﻮد ﻣﻲ ﺁورد. ازاین متخصصان آموزشی اﻧﺘﻈﺎر ﻣﻲ رود که آموزش، ﺑﻴﻨﺶ، ﺷﺠﺎﻋﺖ، اﻧﻌﻄﺎف ﭘﺬﻳﺮي و ﻗﺪرت ﺗﻄﺒﻴﻖ کاﻓﻲ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺗﺎ اﮔﺮ ﺣﺎﺻﻠﻲ را که دراﺟﺘﻤﺎع ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻨﺪ دﻟﺨﻮاﻩ ﻧﺒﻮد، ﻃﺮﺣﻲ ﻧﻮ دراﻧﺪازﻧﺪ. نیاز به آن ﺁﮔﺎهی و ﺣﻔﻆ اﻳﻦ ﺑﺎ ﺧﺒﺮي سبب می شود که مربیان وﻣﺴﺌﻮﻻن هوﺷﻤﻨﺪ وﺁﻳﻨﺪﻩ ﻧﮕﺮ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﭘﺮﺳﺶ هاﻳﻲ ﭼﻮن ﭘﺮﺳﺶ هاي زﻳﺮ را از ﺧﻮد ﺷﺎن بپرﺳﻨد :
ﭼﺮا ﺑﻪ داﻧﺶ ﺁﻣﻮزان ﻳﺎد ﻣﻲ دهیم ؟
کﺪام ﻣﻬﺎرت ﻣﻬﺎرتِ ﻣﻘﺪم اﺳﺖ؟
کوﺷﺶ های ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ کجا ﺑﻴﺎﻧﺠﺎﻣﺪ؟
ﺗﻼﺷﻬﺎي ﺁﻣﻮزﺷﻲ ﭼﻪ وﻗﺖ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ؟
ﺟﺎﻣﻌﻪ اﻣﺮوز و ﻓﺮدا از ﺳﺎرا و دارا ﭼﻪ اﻧﺘﻈﺎراﺗﻲ دارد؟
ﺁﻳﺎ اﮔﺮ ﺳﺎرا و ﻳﺎ دارا ﺑﻌﻀﻲ از درس ها را ﺧﻮب ﻧﺨﻮاﻧﻨﺪ ﺣﺘﻤﺎ ﺷﻜﺴﺖ ﻣﻲ ﺧﻮرﻧﺪ؟
هدف از اﻧﺘﻘﺎل ﺗﺨﺼﺺ هاﻳﻲ که ﺑﻪ ﻳﺎدﮔﻴﺮﻧﺪﮔﺎن ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﻲ کنیم ﭼﻴﺴﺖ؟
ﭼﻪ ﻣﻘﺪﻣﺎﺗﻲ را ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮاي ﭘﻴﺮوزي دارا و ﺳﺎرا در زندگی اﻳﺠﺎد کرد؟
ﭼﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ هاﻳﻲ ﺑﺎﻳﺪ در ﺳﺎرا و دارا ﺑﺒﻴﻴﻨﻢ ﺗﺎ ﺑﺪاﻧﻴﻢ که در ﻣﺴﻴﺮ ﭘﻴﺮوزي ﮔﺎم ﺑﺮ ﻣﻲ دارﻧﺪ؟
کار ﮔﺮوهی ﻣﺎ وﻣﺴﺌﻮﻻن ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺳﺎراها و داراهاﯼ ﭘﻴﺮوزﺗﺮي را ﺑﭙﺮورد؟
ﺗﻼش هاي ﺁﻣﻮزﺷﻲ ﻣﺎ ﺑﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮدﻣﺎن و ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺟﻬﺎﻧﻲ ﭼﻪ اﺛﺮي ﺧﻮاهد داﺷﺖ؟
ﺁﻳﻨﺪﮔﺎن درﻣﻮرد ﻧﻘﺶ و ﺗﻼش ﻣﺎ ﭼﻪ ﻗﻀﺎوﺗﻲ ﺧﻮاهند کرد؟
ﺁﮔﺎهی از ﭘﺎﺳﺦ اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﭘﺮﺳﺶ ها که ﻣﻲ ﺑﺎﻳﺴﺖ در ﺟﺮﻳﺎن ﺁﻣﻮزش هاي ﻣﻘﺪﻣﺎﺗﻲ اﻳﺠﺎد ﺷﻮد و
درﺣﻴﻦ ﺁﻣﻮزﺷﻬﺎي ﺿﻤﻦ ﺧﺪﻣﺖ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﮔﺮدد، ﻗﺴﻤﺖ اﻋﻈﻤﻲ از داﻧﺶ اﺳﺎﺳﻲ و ﻋﻤﻮﻣﻲ هر ﻣﺴﺌﻮل
و ﻣﺮﺑﻲ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮔﺮاي ﻣﻮﻓﻘﻲ را ﺗﺸﻜﻴﻞ ﻣﻲ دهد. ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﭘﺮﺳﺶ ها ﺗﺼﻮﻳﺮ روﺷﻨﻲ ازدارا و ﺳﺎراي
ﭘﻴﺮوزﺗﺮ ﺑﺪﺳﺖ اﻳﺸﺎن ﻣﻲ دهد وﻣﺴﺌﻮل و ﻣﺮﺑﻲ را ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻲ ﺳﺎزد که ﺳﻬﻢ و ﻧﻘﺶ کاریکﻪ اﻧﺠﺎم
ﻣﻲ دهند و ﻣﻮﺿﻮﻋﻲ که ﺗﺪرﻳﺲ ﻣﻲ کنند، ﺻﺮﻓﻨﻈﺮازاﻳﻨﻜﻪ کار ﻳﺎﻣﻮﺿﻮعﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ، در اﻳﺠﺎد اﻳﻦ ﺗﺼﻮﻳﺮ
کلی ﭼﻴﺴﺖ. در ﻣﻲ ﻳﺎﺑﻨﺪ که ﺳﻌﻲ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻪ ﺧﻂ و ﻓﺮﻣﻲ در اﻳﻦ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺑﻮﺟﻮد ﻣﻲ ﺁورد و ﺗﺎکیدها و
ارزﺷﻴﺎﺑﻲ هاﻳﺸﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮ ﭼﻪ اﺳﺎﺳﻲ ﺑﻮدﻩ و ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ. اهمییت اﻳﻦ ﺗﺼﻮﻳﺮ را ﻣﻲ ﺗﻮان در ﻓﻘﺪاﻧﺶ
ﺟﺴﺘﺠﻮ آﺮد. ﻓﻘﺪان ﺁن ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﻣﺴﺌﻮﻻن وﻣﺮﺑﻴﺎن را ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ کارگرانی کندکه در ﺧﻂ ﻃﻮﻻﻧﻲ ﺗﻮﻟﻴﺪ
کارهایی اﻧﺠﺎم ﻣﻲ دهند وﻟﻲ از ﺣﺎﺻﻞ کلی و نهایی ﻋﻤﻞ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﻲ ﺧﺒﺮﻣﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ واﻟﺒﺘﻪ اﻳﻦ ﺑﻲ ﺧﺒﺮي را هیچ ﻓﺮد ﻣﺘﻔﻜﺮي ﻧﻤﻲ ﭘﺬﻳﺮد.
ﺑﺮاﻳﻦ اﺳﺎس ﯾﮑﯽ از رﺳﺎﻟﺖ هاي ﻣﺴﺌﻮﻻن و ﻣﺮﺑﻴﺎن ﺳﺎزﻣﺎن ﺁﻣﻮزش وﭘﺮورش اﯾﻨﺴﺖ که ﺑﺎ ﺑﻜﺎرﮔﻴﺮي
روش های ﻣﺨﺘﻠﻒ و اﺳﺘﻔﺎدﻩ از ﺗﺠﺮﺑﻪ و ﺑﻴﻨﺶ و ﺗﺨﺼﺺ ﺟﻤﻌﻲ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﻪ ﭘﺮﺳﺶ هاﻳﻲ ﭼﻮن ﭘﺮﺳﺶ هاي ذکرﺷﺪﻩ ﺟﻮاب دهند. از ﺁﻣﻮزش هاي ﻣﻘﺪﻣﺎﺗﻲ و ﺿﻤﻦ ﺧﺪﻣﺖ ﺳﻮد ﺟﺴﺘﻪ و ﭼﻨﺎن در رﺳﻢ اﻳﻦ
ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺑﻜﻮﺷﻨﺪ و ﺑﺮﺁن ﺗﺎکید کنندکه درهمه ﺣﺎل ﺁن را ﺑﻪ روﺷﻨﻲ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ و ﻃﺒﻖ ﺁن ﺑﻪ ﺗﻼﺷﻬﺎ و ﺁﻣﻮزش های
ﺧﻮد ﺑﭙﺮدازﻧﺪ. اﮔﺮاﻳﺸﺎن ﻧﻴﺰ ﭼﻮن ﻧﮕﺎرﻧﺪﻩ ﻣﺘﻘﺎﻋﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ که ﺁﻣﻮزش و ﭘﺮورش اﻣﺮوز ﻣﺎ ﻧﻴﺎز به نگاهی
دوﺑﺎرﻩ دارد، ﺑﺎﻳﺪ در ﺻﺪد رﺳﻢ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺗﺎزﻩ اي ﺑﺮﺁﻳﻨﺪ . ﺷﻚ ﻧﻴﺴﺖ که اﻳﺠﺎد ﭼﻨﻴﻦ ﺗﺼﻮﻳﺮي نیاز به تحقیقی
وﺳﻴﻊ، ﺗﺠﺮﺑﻪ اي ﻓﺮاوان و ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ ﻋﻤﻴﻖ از ﺟﻬﺎن اﻣﺮوز دارد. ﺁﻧﭽﻪ دراﻳﻨﺠﺎ ﺁوردﻩ ﻣﻲ شود تنها جرقه
اﻳﺴﺖ که اﻣﻴﺪ ﻣﻲ رود ﻣﻮﺟﺐ اﻧﮕﻴﺰش همکاری ﻣﺴﺌﻮﻻن وﻣﺮﺑﻴﺎن و ﺻﺎﺣﺐ ﻧﻈﺮان دﻳﮕﺮ شده و به چشمه
ﻧﻮري ﻓﺮاﮔﻴﺮ ﺑﺪل ﺷﻮد.
برای ﺷﺮوع ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺸﺎن ﻣﻲ ﺷﻮد که ﺗﺼﻮﻳﺮ اﻧﺴﺎن ﭘﻴﺮوزﺗﺮ را ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮاﺳﺎس ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت و تجرﺑﻴﺎت ﻋﻤﻠﻲ و ﺑﺮرﺳﻲ زﻧﺪﮔﻲ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎي ﻣﻮﻓﻖ رﺳﻢ کنند و اﻟﮕﻮ ﻗﺮار دهند. ﻣﻲ ﺑﺎﻳﺴﺖ ﺑﺮاي ﻟﺤﻈﻪ اي ﺁداب و
رﺳﻮﻣﺎت ﻗﻮﻣﻲ، ﺳﻴﺎﺳﺘﻬﺎي دوﻟﺘﻲ و ﺗﻌﻠﻘﺎت ﻣﺬهبی را کنار ﮔﺬارد و ﺗﺼﻮﻳﺮي ﺳﺎدﻩ و ﺧﺎﻟﻲ از ﺁن
ﺗﻌﻠﻘﺎت از اﻧﺴﺎن ﭘﻴﺮوزﺗﺮ ﺟﻬﺎﻧﻲ ﻳﺎ از ﺳﺎرا و داراي ﻣﻄﻠﻮب ﺑﺪﺳﺖ ﺁورد. اﻧﺴﺎﻧﻲ ﺳﺎدﻩ و دﺳﺖ ﻳﺎﻓﺘﻨﻲ،
ﻧﻪ ﻣﻮﺟﻮدي ﺧﻴﺎﻟﻲ و دور از دﺳﺘﺮس . ﺑﺎ در ﻧﻈﺮ داﺷﺘﻦ اﻳﻦ ﺷﺮاﻳﻂ ﻣﻲ ﺗﻮان در ﻳﻚ ﺟﻤﻠﻪ ﮔﻔﺖ که:
اﻧﺴﺎن ﭘﻴﺮوزاﻧﺴﺎن ﺳﻼﻣﺘﻲ اﺳﺖ که ﺑﺮاي ﺧﻮد و دﻳﮕﺮان ﻣﻔﻴﺪ ﺑﻮدﻩ و ﭘیشرفت ﮔﺮا ﺑﺎﺷﺪ. اﮔﺮ ﻣﺴﺌﻮﻻن و ﻣﺠﺮﻳﺎن اﻳﻦ تعریف ﺳﺎدﻩ را ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ ﺧﻮاهند ﭘﺮﺳﻴﺪ وﻳﮋﮔﻲ هﺎي ﺟﺰﻳﻲ ﺗﺮ اﻳﻦ اﻧﺴﺎن ﭘﻴﺮوزرا ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻲ ﺗﻮان ﭘﻴﺪا کرد. ﭘﺎﺳﺦ اﻳﻨﺴﺖ که ﺑﻪ زﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮدﺗﺎن ﻣﺮاﺟﻌﻪ کنید. زﻧﺪﮔﻲ ﻋﻤﻠﻲ و واﻗﻌﻲ ﺧﻮدﺗﺎن و ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ را که در ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺟﻬﺎﻧﻲ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ اﻧﺪ ﻣﻮرد ﻣﺸﺎهده، ﺗﺠﺰﻳﻪ و ﺗﺤﻠﻴﻞ و
ﺑﺮرﺳﻲ ﻣﺠﺪد ﻗﺮار دهید. ﺑﺮاي ﻳﺎﻓﺘﻦ وﻳﮋﮔﻲ ها، ﺳﻌﻲ کنید ﻣﻌﺪودي از ﻋﻤﺪﻩ ﺗﺮﻳﻦ کسان ﻳﺎ ﭼﻴﺰهایی
را که در ﻃﻮل زﻧﺪﮔﻴﺘﺎن بطورﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﻣﻬﻢ ﺗﺮﻳﻦ ﻧﻘﺶ ها را داﺷﺘﻪ و دارﻧﺪ ﺑﻴﺎد ﺁورﻳﺪ.
هرﭼﻪ زﻣﺎن ﺑﻴﺸﺘﺮي ﮔﺬراﻧﺪﻩ و ﺑﺎﺗﺠﺮﺑﻪ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﻴﺪ، زودﺗﺮ ﻋﻤﺪﻩ ﺗﺮﻳﻦ های زﻧﺪﮔﻲ را ﻣﺸﺨﺺ می کنید زیرا بارها از ﺧﻮد ﭘﺮﺳﻴﺪﻩ اﻳﺪ اﮔﺮ دوﺑﺎرﻩ ﺟﻮان ﻣﻲ ﺷﺪم زﻧﺪﮔﻲ را ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺁﻏﺎز ﻣﻲ کردم و به چه چیزهایی ﺑﻬﺎي ﺑﻴﺸﺘﺮي ﻣﻲ دادم.
ﺷﺎﻳﺪ ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﺟﺴﺘﺠﻮي زﻳﺎدي ﻧﺒﺎﺷﺪ که درﻳﺎﺑﻴﺪ اﻧﺴﺎن ﻣﻬﻢ ﺗﺮﻳﻦ ﻧﻘﺶ ها را در زﻧﺪﮔﻲ ﺷﻤﺎ دارد. ﭼﺮا که هستی ﺷﻤﺎ از دو اﻧﺴﺎن اﺳﺖ. ﺑﺎ ﻣﻬﺮ و ﺗﻮﺟﻪ ﺁﻧﻬﺎ و دکترها و ﭘﺮﺳﺘﺎرهﺎ زﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ اﻳﺪ، ﺑا یاری اﻳﺸﺎن و ﻣﻌﻠﻤﺎن و دﺑﻴﺮان و اﺳﺘﺎدان ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ و ﻓﺮهیخته ﺷﺪﻩ اﻳﺪ. از ﮐﺎر کارﮔﺮان و ﮐﺎرﻣﻨﺪان و ﻣﺘﺨﺼﺼﺎن و ﻣﻬﻨﺪﺳﺎن ﺑﺮاي داﺷﺘﻦ ﺳﺮ ﭘﻨﺎﻩ، ﺑﻬﺪاﺷﺖ و ﻧﻈﻢ و ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺳﻮد ﺑﺮدﻩ اﻳﺪ. هنگام اﺳﺘﻔﺎدﻩ کﺮدن از هواﭘﻴﻤﺎ، کشتی، اﺗﻮﺑﻮس، ﺗﻠﻔﻦ و ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮن، کاﻣﭙﻴﻮﺗﺮ، ازکار و کوشش و ابداعات هزاران اﻧﺴﺎﻧﻲ ﺑﻬﺮﻩ ﺑﺮدﻩ و ﻣﻲ ﺑﺮﻳﺪ که ﻗﺮنها ﭘﻴﺶ ﺁﺗﺶ، ﺁهن، ﭼﺮخ، ﺟﺎدﻩ، ﮐﺎﻏﺬ، ﺑﺮق، ﻗﻮاﻧﻴﻦ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و ﻣﻘﺪﻣﺎت وﺳﺎﻳﻞ ﺁﺳﺎﻳﺶ ﺑﺨﺶ اﻣﺮوزﺗﺎن را ﻓﺮاهم ﻧﻤﻮدﻩ اﻧﺪ. ﺣﺘﻲ هنگامی هم که ماهر، داﻧﺎ، ﻣﺘﺨﺼﺺ، ﭘﻬﻠﻮان ، ﻗﻬﺮﻣﺎن و ﻳﺎ هنرﻣﻨﺪ ﺑﺴﻴﺎر ﻣﺸﻬﻮر و ﺑﻲ ﻧﻈﻴﺮي ﻣﻲ ﺷﻮﻳﺪ، ﺑﺎز ﻧﻴﺎزﻣﻨﺪ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ هستید که ﺷﻤﺎ را ﺗﺸﻮﻳﻖ کرده و ﺷﻜﻮهتان را ﺗﺎیید کنند. ﺑﺎ اﻳﻦ ﻣﻘﺪﻣﻪ وکمی ﺗﺠﺴﻢ ﻣﻲ ﭘﺬﻳﺮﻳﺪ که وﻳﮋﮔﻲ اول اﻧﺴﺎن ﻳﺎ ﺳﺎرا و داراي ﭘﻴﺮوزﺗﺮ، ﺁﮔﺎهﻲ داﺷﺘﻦ ازﻋﻈﻤﺖ واهمییت اﻧﺴﺎن ها و ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻦ واﺑﺴﺘﮕﻲ ﺷﺪﻳﺪ واﺟﺘﻨﺎب ﻧﺎﭘﺬﻳﺮﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ.
به ﻣﺠﺮد ﻗﺒﻮل وﻳﮋﮔﻲ اول وﻳﮋﮔﻲ دوم ﻇﻬﻮر ﻣﻲکند. زﻳﺮا ﺑﻪ ﺧﻮد ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻴﺪ اﮔﺮ اﻧﺴﺎن (ﭘﺪر، ﻣﺎدر، ﺑﺮادر،
ﺧﻮاهر، همسر، ﻓﺮزﻧﺪ، اﻳﺮج ، ﭘﺮوﻳﻦ، کاشف، ﻣﺨﺘﺮع، ﻓﻴﻠﺴﻮف، ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ... ) از اول ﺗﺎ ﭘﺎﻳﺎن ﺣﻴﺎت در
زﻧﺪﮔﻴﻢ ﻧﻘﺸﻲ ﺳﺎزﻧﺪﻩ، ﭘﺎﻳﺎن ﻧﻴﺎﻓﺘﻨﻲ و اﻧﻜﺎر ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ دارد و ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻢ که هستی و همه اﺳﺒﺎب راﺣﺘﻲ و
ﺁﺳﺎﻳﺸﻢ ﺑﻪ وﺳﻴﻠﻪ او ﺑﻪ وﺟﻮد ﺁﻣﺪﻩ، ﭼﻪ کارکنم ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻧﻢ در ﮔﺮوﻩ اﻧﺴﺎن ها ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮم و ﺑﺎ آنها ﻣﺴﺎﻟﻤﺖ
ﺁﻣﻴﺰاﻧﻪ و همکاراﻧﻪ زﻳﺴﺖ کنم؟ ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ دارا ﺑﻮدن ﻣﻬﺎرﺗﻬﺎي زﻳﺴﺘﻦ ﺑﺎ اﻧﺴﺎن ها را وﻳﮋﮔﻲ دوم ﺳﺎرا
و دارای ﭘﻴﺮوزﺗﺮ ﻣﻲ داﻧﻴﺪ. ﺳﺎﻟﻢ ﻧﮕﻬﺪاﺷﺘﻦ ﺟﺴﻢ و روان، ﻗﺪرداﻧﻲ و ﺳﭙﺎﺳﮕﺰاري، ﻧﮕﻬﺪاري ﭘﻴﻤﺎن و
ﺁﻧﭽﻪ ﺁداب ﻣﻌﺎﺷﺮت ﺧﻮاﻧﺪﻩ ﻣﻲ ﺷﻮد ﺟﺰء اﻳﻦ وﻳﮋﮔﻲ ﻣﻲ ﺷﻮد و ﺑﻪ ﺣﻖ ﻣﻬﺎرﺗﻬﺎي زﻳﺴﺘﻦ ﺑﺎ اﻧﺴﺎن، از
ﻣﻬﺎرﺗﻬﺎي ﺗﺨﺼﺼﻲ ﺑﺮﺗﺮي ﭘﻴﺪا ﻣﻲ کنند.
ﺑﻪ روﻳﺪادهﺎي ﻏﻢ اﻧﮕﻴﺰ زﻧﺪﮔﻲ روزاﻧﻪ ﺧﻮد و اﻃﺮاﻓﻴﺎن ﻣﻲ ﻧﮕﺮﻳﺪ و ﻓﻘﺪان ﺟﻤﻌﻲ از ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ را که
ﺳﺨﺖ ﮔﺮاﻣﻲ ﻣﯽ داﺷﺘﻪ اﻳﺪ ﻣﺜﻞ ﻣﺎدر ﺑﺰرگ ها وﭘﺪرﺑﺰرگ ها، اﺣﺘﻤﺎﻻ ﭘﺪرها و ﻣﺎدر ها، ﻣﻌﻠﻤﺎن و
راهنماﻳﺎن، ﭘﻬﻠﻮاﻧﺎن و ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎن و اﻟﮕﻮهاي دوران کودکی که اکنون در ﮔﺬﺷﺘﻪ اﻧﺪ، رﻧﺞ و درﺳﺘﺎن ﻣﻲ
دهد. ﻣﺮگ ﺁﻧﻬﺎ ﻳﻜﻲ از ﻋﻤﺪﻩ ﺗﺮﻳﻦ ﺣﻘﺎﻳﻖ زﻧﺪﮔﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﻣﺤﺪود ﺑﻮدن و کوتاهی ﻋﻤﺮ را ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺁﺷﻜﺎرﺗﺮ
ﻣﻲ کند. درﻣﻲ ﻳﺎﺑﻴﺪ که ﺣﺘﻲ اﮔﺮ دﻋﺎي ﻣﺎدر ﺑﺰرﮔﺘﺎن هم ﻣﺴﺘﺠﺎب ﺷﻮد و ﺻﺪوﺑﻴﺴﺖ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺸﻮﻳﺪ بازهم
وﻗﺘﺘﺎن در دﻧﻴﺎ کم اﺳﺖ و ﻋﻤﺮﺗﺎن در ﺑﺮاﺑﺮ ﮔﺬﺷﺖ زﻣﺎن و ﺗﺎرﻳﺦ ﭼﻮن ﺟﺮﻗﻪ اي ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ. ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ داﻧﺴﺘﻦ ارزش وﻗﺖ و اﺳﺘﻔﺎدﻩ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ از ﺁن ﺑﺮاي رﺷﺪ ﺧﻮﻳﺶ، ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﻣﺮدم ورﺿﺎﻳﺖ دروﻧﻲ را وﻳﮋﮔﻲ ﺳﻮم ﺳﺎرا و داراي ﭘﻴﺮوزﺗﺮ ﺑﻪ ﺷﻤﺎر ﻣﻲ ﺁورﻳﺪ.
در ﺟﺮﻳﺎن زﻧﺪﮔﻲ روزاﻧﻪ و ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ اﻧﺴﺎن ها، ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻲ ﺷﻮﻳﺪ ﮔﺮوهﻲ ازﺁﻧﻬﺎ ﺑﺴﻴﺎرﺧﻮﺷﺮو و ﺷﺎد
ﻋﻤﻞ ﻣﻲ آﻨﻨﺪ، کارشان را دوﺳﺖ دارﻧﺪ و هرروز ﺑﺮ ﻣﻴﺰان ﻣﻬﺎرت ﺣﺮﻓﻪ اي ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻲ اﻓﺰاﻳﻨﺪ، ﻧﻮ ﺁورو
ﻣﺒﺘﻜﺮ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ، در ﻃﻮل ﺳﺎﻋﺎت کاری، ﻧﺸﺎﻧﻪ های ﺧﺴﺘﮕﻲ از ﺧﻮد ﻧﺸﺎن ﻧﻤﻲ دهند، اﺣﺘﻴﺎج ﺑﻪ
ﭘﻠﻴﺲ و ﺑﺎزرس و ﻧﺎﻇﺮ ﻧﺪارﻧﺪ و ﺁﺛﺎر و ﻣﺤﺼﻮﻻﺗﺸﺎن دﻳﺮﭘﺎ و ﻣﻮﺛﺮ اﺳﺖ، در ﺣﺎﻟﻴﻜﻪ ﺟﻤﻊ کﺜﻴﺮي ﺑﺮﺧﻼف اﻳﻦ ﮔﺮوﻩ رﻓﺘﺎرﻣﻲ کنند. کاوش ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺸﺎن ﻣﻲ دهﺪ که ﮔﺮوﻩ اول ﺑﻪ کار ﺧﻮد ﻋﻼﻗﻪ داﺷﺘﻪ و درﺁن ﺻﺎﺣﺐ اﺳﺘﻌﺪاد هستند. ﺣﺴﻦ راﺑﻄﻪ، رﻓﺘﺎر اﻧﺴﺎﻧﻲ، ﺛﻤﺮ ﺑﺨﺸﻲ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، رﺿﺎﻳﺖ ﻓﺮدي ﺁﻧﻬﺎ از ﻳﻚ ﻃﺮف و ﺧﻮﺷﻨﻮدي ﻣﺮاﺟﻌﺎن و باروری اجتماعی اﻳﻦ ﮔﺮوﻩ از ﻃﺮف دﻳﮕﺮ ﺷﻤﺎ را ﻣﺘﻘﺎﻋﺪ ﻣﻲ کند که ﺷﻨﺎﺧﺘﻦ و ﭘﺮورش دادن اﺳﺘﻌﺪادهﺎ و ﻋﻼﻳﻖ ﺑﺮاي رسیدن به کمال و ﺧﻮﺷﻨﻮدي ﻓﺮدي و ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻮﺛﺮ ﺑﻪ ﻣﺮدم، وﻳﮋﮔﻲ ﭼﻬﺎرم ﺳﺎرا و داراي ﭘﻴﺮوزﺗﺮ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ.
ﭼﻮن ﺑﻪ ﻓﺮداهاي ﺧﻮد ﻣﻲ اﻧﺪﻳﺸﻴﺪ درﻣﻲ ﻳﺎﺑﻴﺪ که ﻳﻜﻲ از ﻋﻤﺪﻩ ﺗﺮﻳﻦ رﻗﻢ زﻧﻨﺪﮔﺎن زﻧﺪﮔﻲ اﻧﺴﺎن اﻣﻴﺪ و
ﺁرزوي او ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ. زﻳﺮا درهمه دوران ﺣﻴﺎت ﺑﺎ اوﺳﺖ، ﺷﺎدش ﻣﻲ کند، ﺑﻪ ﺗﻼﺷﺶ واﻣﻲ دارد،
رﺷﺪش ﻣﻲ دهد، و ﺑﺎرورش ﻣﻲ ﺳﺎزد . اﻣﺎ ﻣﻲ داﻧﻴﺪ که اﻣﻴﺪ و ﺁرزو ﺑﺼﻮرت ﺁرزو و روﻳﺎﻳﻲ دﺳﺖ
ﻧﻴﺎﻓﺘﻨﻲ ﺑﺎﻗﻲ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﺪ و ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺁرزوﻣﻨﺪ ﻣﻲ ﻣﻴﺮد، اﮔﺮ ﺑﻪ هدف وﻋﻤﻞ وﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺳﺎﻻﻧﻪ، ﻣﺎهاﻧﻪ، هفتگی و
روزاﻧﻪ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻧﺸﻮد. ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﺑﻪ کارﮔﻴﺮي روش هاي درﺳﺖ هدف ﺳﺎزي و دﺳﺖ ﻳﺎﺑﻲ ﺑﻪ هدف ها
ﺑﺮاي ﭘﻴﺸﺒﺮد ﺧﻮد و ﺟﺎﻣﻌﻪ اﻧﺴﺎﻧﻲ را ﭘﻨﺠﻤﻴﻦ وﻳﮋﮔﻲ ﺳﺎرا و داراي ﭘﻴﺮوزﺗﺮ ﻗﻠﻤﺪاد می کنید. ﻣﻲ ﭘﺬﻳﺮﻳﺪ که زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺁﻣﻴﺰﻋﻤﻠﻲ اﻳﻦ وﻳﮋﮔﻲ هﺎي ﻣﻬﻢ، ﺁزﻣﺎﻳﺶ ﺷﺪﻩ و اﻧﻜﺎر ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ را ﻣﻲ ﻃﻠﺒﺪ. تقرﻳﺒﺎ زﻧﺪﮔﻲ هیچ اﻧﺴﺎن ﭘﻴﺮوزي را ﺧﺎﻟﻲ ازاﻳﻦ وﻳﮋﮔﻲ ها ﻧﻤﻲ ﺑﻴﻨﻴﺪ.
ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﺁﻣﻮزش ﻋﺸﻖ ﺑﻪ اﻧﺴﺎن، ﻣﻬﺎرت های زﻳﺴﺘﻦ ﺑﺎ او، ﺁﮔﺎهی از ارزش وﻗﺖ و راﻩ های درﺳﺖ اﺳﺘﻔﺎدﻩ از ﺁن، ﭘﺮورش اﺳﺘﻌﺪادهﺎ و ﻋﻼﻗﻪ ها و ﻣﻬﺎرت ي هدف ﺳﺎزي و دﺳﺖ ﻳﺎﺑﻲ ﺑﻪ هدف را، ﻣﺜﻞ ﺗﻨﻪ و رﻳﺸﻪ درﺧﺘﻲ، اﺻﻞ و ﭘﺎﻳﻪ ﺗﻼش هاي ﺁﻣﻮزﺷﻲ ﺧﻮد ﻗﺮار ﻣﻲ دهید و همه ﺁﻧﭽﻪ از ﻧﻈﺮ ﻗﻮﻣﻲ، ﺳﻴﺎﺳﻲ و ﻣﺬهبی و ﺗﺨﺼﺼﻲ داراي اهمییت اﺳﺖ ﺑﺮﺁن ﻣﻲ اﻓﺰاﻳﻴﺪ ﺗﺎ ﺗﺼﻮﻳﺮﻣﻄﻠﻮﺑﻲ از دارا و ﺳﺎراي ﭘﻴﺮوزﺗﺮ ﺑﺴﺎزﻳﺪ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮاﺳﺎس اﻳﻦ ﺗﺼﻮﻳﺮکلی ﺁﻣﻮزش و ﭘﺮورش ﻣﻲ دهید، همکاری ﺧﺎﻧﻪ و ﻣﺪرﺳﻪ را ﺑﺮاﻳﻦ ﭘﺎﻳﻪ
اﺳﺘﻮارﻣﻲ کنید و ﺗﺎ ﺁﻧﺠا که ﺑﺮ رﺳﺎﻧﻪ های ﮔﺮوهﻲ و وزارت ﺧﺎﻧﻪ ها و ﺳﺎزﻣﺎﻧﻬﺎي ﺗﻌﻴﻴﻦ کننده ﻧﻔﻮذ
دارﻳﺪ اﻳﻦ وﻳﮋﮔﻲ هارا ﺑﺮ ﺟﺴﺘﻪ وﺧﻮاﺳﺘﻨﻲ و همه ﮔﻴﺮ ﻣﻲ ﺳﺎزﻳﺪ زﻳﺮا ﻣﻲ داﻧﻴﺪ که ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ اﺻﻞ ﻗﺮار
دادن اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ وﻳﮋﮔﻲ هاﺳﺖ که راﻩ ﭘﻴﺮوزي شاگردان و ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺟﻮاﻧﻤﺎن را هموار ﻣﻲ کنید و هدف های آموزشیتان را بر آورده می سازید.
اگر چه گرایش به شوخ طبعی و انواع آن در ادب فارسی، تقریباً به اندازه تاریخ ادبیات فارسی قدمت دارد، اما تا قرن هشتم و ظهور عبید زاكانی، طنزپرداز حرفهای به معنای امروزی و متعارف آن نداشتهایم و با قدری تسامح عبید زاكانی را میتوان پدر طنز فارسی دانست.در نوشتههای شوخطبعانه عبید، خواننده با معجونی از طنز و هزل و هجو و فكاهه روبهرو است. عبید زاكانی در سرودهها و نوشتههای طنزآمیز خود كوشیده است با برشمردن واقعیتهای تلخ روزگار خود به زبانی شیرین، آیینهای شفاف در برابر فساد اخلاقی، حماقتها، بیتدبیریها و مظالم رجال و مردم عصر خود كه دوره استیلای مغول بر ایران بوده، قرار دهد.در این گزیده نمونههایی طنزآمیز از كلیات عبید زاكانی (به تصحیح و مقدمه استاد زنده یاد عباس اقبال آشتیانی) استخراج شده است:
اخلاق الاشراف
عاقبت ظلم و عدل: در تواریخ مغول آمده است كه هلاكوخان چون بغداد را تسخیر كرد، جمعی را كه از شمشیر بازمانده بودند، بفرمود تا حاضر كردند. چون بر احوال مجموع واقف گشت، گفت كه باید صاحبان حرفه را حفظ كرد. رخصت داد تا بر سر كار خود رفتند. تجار را مایه فرمود دادند، تا از بهر او بازرگانی كنند. جهودان را بفرمود كه قوی مظلومند، به جزیه از ایشان قانع شد. قضات و مشایخ و صوفیان و حاجیان و واعظان و معرفان و گدایان و قلندران و كشتیگیران و شاعران و قصهخوانان را جدا كرد و فرمود: اینان در آفرینش زیادی هستند و نعمت خدای را حرام میكنند! حكم فرمود تا همه را در شط غرق كردند و روی زمین را از وجود ایشان پاك كرد.لاجرم نزدیك نود سال پادشاهی در خاندان او باقی ماند و هر روز دولت ایشان در افزایش بود.ابوسعید بیچاره را چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم گردانید؛ در اندك مدتی دولتش سپری شد و خاندان هلاكوخان و كوششهای او در سر نیت ابوسعید رفت. رحمت بر این بزرگان صاحب توفیق باد كه خلق را از تاریكی گمراهی عدالت به نور هدایت ارشاد فرمودند.
عاقبت كسب علم
معركهگیری با پسر خود ماجرا میكرد كه تو هیچ كاری نمیكنی و عمر در بطالت به سر میبری. چند با تو بگویم كه معلق زدن بیاموز، سگ ز چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم كن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمیشنوی، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ (به ارث مانده) ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاكت و ادربار بمانی و یك جو از هیچ جا حاصل نتوانی كرد.
رخوت شراب
كسی را پدر در چاه افتاد و بمرد. او با جمعی شراب میخورد. یكی آنجا رفت، گفت: پدرت در چاه افتاده است. او را دل نمیداد كه ترك مجلس كند. گفت: باكی نیست مردان هرجا افتند. گفت: مرده است. گفت: والله شیر نر هم بمیرد. گفتند: بیا تا بركشیمش. گفت: ناكشیده پنجاه من باشد. گفتند: بیا تا برخاكش كنیم. گفت: احتیاج به من نیست. اگز زر طلاست من بر شما اعتماد كلی دارم. بروید و در خاكش كنید.
دلیل شكر
مردی خر گم كرده بود. گرد شهر میگشت و شكر میگفت: گفتند : چرا شكر میكنی. گفت: از بهر آن كه من بر خر ننشسته بودم و گر نه من نیز امروز چهار روز بودی كه گم شده بودمی.
خانه مصیبتزده
درویشی به در خانهای رسید. پاره نانی بخواست. دختركی در خانه بود. گفت: نیست. گفت: مادرت كجاست؟ گفت برای تسلیت خویشاوندان رفته است. گفت: چنین كه من حال خانه شما را میبینم، خویشاوندان دیگر میباید كه برای تسلیت شما آیند.
گربه تبردزد
مردی تبری داشت و هر شب در مخزن مینهاد و در را محكم میبست. زنش پرسید چرا تبر در مخزن مینهی؟ گفت: تا گربه نبرد. گفت: گربه تبر چه میكند؟ گفت: ابله زنی بوده ای! تكهای گوشت كه به یك جو نمیارزد میبرد، تبری كه به ده دینار خریدهام، رها خواهد كرد؟
در فكر بودم
یكی در باغ خود رفت، دزدی را پشتواره پیاز در بسته دید. گفت: در این باغ چه كار داری؟ گفت: بر راه میگذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. گفت: چرا پیاز بركندی؟ گفت: باد مرا میربود، دست در بند پیاز میزدم، از زمین برمیآمد. گفت: این هم قبول، ولی چه ك
مطالعه ماهیت و اهداف فلسفه موضوعی فلسفی است
مهر: مدیر مؤسسه «آینده بشر» دانشگاه آکسفورد معتقد است که مطالعه در مورد ماهیت، اهداف و روش فلسفه خود موضوعی فلسفی به شمار میرود و بر این اساس فرا فلسفه بخشی از فلسفه است.
پروفسور نیک باستروم استاد فلسفه دانشگاه آکسفورد در مورد اینکه آیا میتوان فرافلسفه را از فلسفه تفکیک کرد به خبرنگار مهر گفت: برای پاسخگویی به این سؤال سه زمینه را باید مورد توجه قرار داد. زمینه و موضوع اول مسئله ماهیت فلسفه است. مطالعه در مورد ماهیت فلسفه، امری فلسفی است و خارج از حوزه فلسفه نمیتوان به آن پاسخی داد.
وی افزود: موضوع و زمینه دوم به اهداف فلسفه بر میگردد. این سؤال مطرح است که آیا مطالعه در مورد اهداف فلسفه خود امری فلسفی است یا نه؟ در پاسخ باید گفت که مطالعه اهداف و مقاصد فلسفه خود امری فلسفی به شمار میرود.
باستروم تأکید کرد: مسئله و موضوع سوم به روش
بر میگردد. روش و شیوه مطالعه فلسفه نیز امری فلسفی به شمار میرود و این روش شناسی نیز در حوزه فلسفه قابل تبیین است. وی یادآور شد: بر این اساس و با توجه به موارد یاد شده میتوان گفت فرا فلسفه خود بخشی از فلسفه است.
پروفسور نیک باستروم مدیر مؤسسه آینده بشر دانشگاه آکسفورد است. وی استاد پیشین مؤسسه مطالعات اجتماعی و سیاسی دانشگاه ییل بوده است. از او بالغ بر 179 کتاب و مقاله به چاپ رسیده که برخی از آنها به زبانهای مختلف ترجمه شده است.
حوزه تخصصی باستروم فلسفه اخلاق، فلسفه تحلیلی، فیزیک، منطق ریاضی و آینده فناوری است.
تفکر، مقدم بر ادبیات است
مهر: عبدالکریمی با تأکید بر اینکه تفکر بر ادبیات تقدم دارد گفت: ابتدا متفکران بصیرتهای تازهای برای درک تازه از جهان و کشف افقهای تازه برای حیات انسانها مطرح میکنند سپس این بصیرتها در ادبیات و زبان یک قوم نهادینه شده و سکنی میگزیند.
بیژن عبدالکریمی، در مورد رابطه ادبیات و فلسفه گفت: برای پاسخ دادن به این پرسش، ابتدا باید فهمی از ادبیات داشته باشیم. پاسخ دادن به این سؤال که "ادبیات چیست؟" کار ساده¬ای نیست. اینکه ادبیات چیست یک موضوع فلسفی است . نکته دیگر اینکه ما باید توجه داشته باشیم ادبیات صرف یک نحوه نگارش یا یک نحوه بیان یا یک فرم یا یک صورت بیانی محض نیست.
وی افزود: ادبیات در خاک تفکر ریشه دارد. لذا هر ادبیاتی در هر دوره تاریخی برای خودش از یک عالِمیت تاریخی خاص برخوردار است . تحولاتی که در حوزه ادبیات شکل گرفته بیانگر تحولاتی است که در حوزه تفکر صورت می گیرد و با ظهور هر دوره و عالم تاریخی جدید یعنی با ظهور هر انسان جدیدی در هر دوره تاریخی تازه ای با یک نحوه ادبیات خاصی متناسب با آن دوره روبه رو می¬شویم. به طور فرض ادبیات دوره کلاسیک ما با ادبیات معاصر مان تفاوت دارد هرچند که ظاهراً هردو به زبان فارسی است اما هرکدام بیانگر دو عالم گوناگون هستند.
این نویسنده و مترجم تصریح کرد: عالمیت تاریخی فرضاً دیوانهای حافظ و مولانا بسیار متفاوت از عالمیت تاریخی اشعار سهراب سپهری یا شاملو است. تغییر این عوالم تاریخی نیز امری نیست که تنها در اختیار شاعر یا هنرمند باشد.
شاعر و هنرمند تا حد زیادی محصول تحولاتی است که در بستر تاریخی صورت می¬گیرد، هر چند خود شاعر یا هنرمند نیز هم مظهر و بیانگر این تحولات است و هم می¬تواند تا حدودی بر مسیر این تحولات تاریخی تأثیر گذارد.
این استاد فلسفه دانشگاه افزود: تفکر بر ادبیات تقدم دارد. ابتدا متفکران بصیرتهای تازه¬ای را برای درک تازه ای از جهان و برای کشف افقهای تازه برای حیات انسانها مطرح می کنند. سپس این بصیرتها در ادبیات و زبان یک قوم نهادینه شده، سکنی میگزیند.
عبدالکریمی یادآور شد: البته ادیبان و هنرمندان بزرگ نیز با دریافتهای شهودی و بیواسطه خود از جهان و زندگی میتوانند همچون متفکران و فیلسوفان بزرگ بیانگر فهمهای تازه ای درباره انسان و جهان باشند.
نویسنده کتاب "ما و جهان نیچه ای" در مورد اینکه ادبیات خود تاچه اندازه میتواند موضوع تأملات نظری باشد نیز گفت: متفکر نمی¬تواند نسبت به مسئله زبان، تحولات آن و صورتهای خاصی که زبان قومی و تاریخی خویش پیدا می کند بی تفاوت باشد.
زبان هم یک امر تاریخی است و صورتهای گوناگون تاریخی دارد که خودش را در شیوه های مختلف ادبی آشکار می کند.ا
ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:ادبیات,تفکر,,
فلسفه بر خود نیز تأمل دارد
مهر: استاد فلسفه دانشگاه امریکن با اشاره به اینکه تفکر در مورد ماهیت و طبیعت فلسفه خود مقولهای فلسفی است، گفت: فلسفه حوزهای خود تأملی است.
پروفسور جفری ریمان استاد فلسفه دانشگاه امریکن در مورد فرافلسفه و فلسفه به خبرنگار مهر گفت: تفکردر مورد فلسفه، خود عملی فلسفی است.
ریمان در مورد این موضوع که آیا میتوان فلسفه را از فرافلسفه تفکیک کرد نیز گفت: فلسفه، موضوعی است که بر خود نیز تأمل دارد و هر آنچه در آن حوزه پرسیده شود خود پرسشی فلسفی است.
وی افزود: شما نمیتوانید تفکری فلسفی بدون انعکاس آنچه انجام میدهید داشته باشید. به عبارت دیگر تفکر فلسفی خود بازتابی از اندیشه و تفکر و بخشی از تفکر است.
مؤلف کتاب "عدالت و فلسفه اخلاق معاصر" در ادامه یادآور شد: به عبارت دیگر و به طور خلاصه میتوان تفکر فلسفی در مورد فلسفه یا تفکر را امری فلسفی دانست. فلسفیدن در مورد فلسفه خود بخشی از فلسفیدن است.
پروفسور جفری ریمان استاد فلسفه در دانشگاه امریکن است که فلسفه سیاسی، حقوق و تاریخ فلسفه حوزه های تخصصی وی محسوب میشوند. او در حوزههای نظریههای اخلاق، مسائل مطرح در اخلاق، فلسفه غرب، نظریههای دموکراسی، اخلاق کانت، نظریه رالز و عدالت ملی و بینالمللی صاحبنظر است.
"در دفاع از فلسفه سیاسی"، "عدالت و فلسفه اخلاق معاصر" و "لیبرالیسم اخلاقی انتقادی: نظریه و عمل" از جمله آثار ریمان هستند.
ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:فلسفه,,
شمس: آوارهای در جستجوی گمشده!
"شمس" برای جستجوی خویش، رنج سفرهای طولانی را بر خود هموار میدارد. و در این سفرها، به سیر آفاق، و انفس، نائل میگردد. تا جائیكه صاحبدلانش، "شمسپرنده"، و بداندیشان، "شمسآفاقی"، یعنی ولگرد و غربتیش، لقب میدهند
شمس، در سفرهای خود، به ماجراهای تلخ و شیرین بسیار، برخورد میكند. گرسنگی میكشد. بخاطر امرار معاش، میكوشد تا فعلهگی كند، لیكن به سبب ضعف بنیه، و لاغری چشمگیرش، او را به فعلهگی هم نمیگیرند. بدانسان كه از بیتفاوتی انبوه مسلمانان، نسبت به گرسنگی و تنهائی خود با تأثر تمام، به ستوه میآید
"شمس" با آزمایشها و خطاهائی شگفت، روبرو میشود. راستگوئی میكند، از شهر بیرونش میكنند. ضعف اندامش را كه زائیدهی گرسنگی و فقر است، بر وی خورده میگیرند. دشنامش میدهند. طویل و درازش میخوانند. طردش میكنند، و به وی، نهیب میزنند كه:
ــ "ای طویل، برو! تا دشنامت ندهیم.
اگر درمی چند داشته باشد، در كاروانسراها، میخوابد. اگر نداشته باشد، میكوشد تا مگر به مسجدی پناه آورد، و لحظهای چند، در خانهی خدا ــ در پناه بیپناهان ــ برآساید! لیكن با شگفتی و اندوه فراوان، درمییابد كه خانهی خدا هم، خانهی شخصی خدا نیست. بلكه خانهای اجارهای است. و صاحب و خادمی ضعیفكش، بیرحم، و ظاهرپرست دارد. در برابر همهی التماسهایش كه مردی غریب است، پارهپوش گرسنهی بیخانمان را، با خشونت تمام، بیشرمانه و اهانتآمیز، از خانهی خدا هم، بیرون میافكنند.
دگرباره، با همه اشتیاقش برای "زبان فارسی" ، چون تبریزیش مییابند، پیشداورانه، زادگاهش را بر وی خورده میگیرند، و بدون انگه بخواهند، خود او را بشناسند، و دربارهی وی حكمی جاری سازند، تنها به جرم "تبریزی بودن"، جاهلانه خرش میخوانند. آفاقی و ولگردش میگویند دیوانهاش مینامند، و مردمآزارانه، شبهنگام، بر در حجرهاش، مدفوع آدمی، فرو میپاشند! و نه تنها، در مسجد و در مدرسه، بلكه در خانقاه درویشانش نیز، در حین جذبهی سماع اهل دل، آزادش نمیگذارند. توانگران متظاهر به درویشی، در سماع هم از آزار و اهانتش، دست فرو باز نمیدارند. تحقیرگرانه و كینهتوزانه، در میان حرفش میدوند، به وی تنه میزنند، و موجبات آسیب وی، و رنجش خاطر حامی او، مولانا را، فراهم میآورند
"شمس" بارها، به زیبائی زندگی تصریح میكند. از خوش بودن و رضایت خاطر خویش، دم میزند. لیكن، با این وصف، بارها نیز طعم تلخ ملالت، نومیدی، دلتنگی، تحمل مشقت، فراق، آوارگی و گرسنگی را كشیده است. و جهان را، عمیقاَ پلید و پست، دیده است. در فراسوی چهرهی خویش، قلب رنج دیده و اندوهبارش، بارها، آرزوی مرگ كرده است. چنانكه روزی در برابر جنازهی نوجوانی كه به اتفاق، آنرا از كنارش میبرند، حسرتزده اظهار میدارد كه:
ــ " این نامراد ر حسرت را كجا برند؟! ما را ببرند كه سالها، درین حسرت، خون جگر خوریم، و آن، دست نمیدهد.
"شمس"، علیرغم بیزاری خود از "تجمل و دنیاپرستی"، گاه، بخاطر پرهیز از اهانت خلق، و یا شاید بخاطر جلب قبول ایشان، و یا احیاناً بخاطر پرهیز از اهانت خلق، و یا شاید بخاطر جلب قبول ایشان، و یا احیاناً بخاطر مقاصدی سیاسی یا انسانی، ناگزیر میشود تا مگر به توانگری و تجمل، تظاهر نماید! در عین گرسنگی، و تهیمایگی اندرونخانه، به جامهی بازرگانان درآید، و بر در حجرهی خود، در كاروانسرا، قفل گرانقدر زند. خود را، پیوسته پنهان داردو ناشناخته زندگی كند. تا جائیكه عموماً معاصران وی، همه از ناشناسی او، همه از هویت مجهول وی، شكایت سردهند .
بخش1
ارسال شده در تاریخ : جمعه 19 خرداد 1391برچسب:شمس,شمس تبزیزی,
روش شناسى حكمت سياسى اشراق
رجبعلي اسفندياری
حكمت اشراق كه بر دو پايه ذوق و استدلال يعنى تجربه عرفانى و تفكر منطقى استوار است، برهان صحيح و كشف صريح را ملاك شناخت حقايق قرار مى دهد. سهروردى كليد فهم اين حكمت را معرفت نفس مى داند و معرفت نفس را نيز مبتنى بر معرفت حق تعالى و جهان هستى مى سازد؛ بر اين اساس نظام هستى شناسى خود را بر شناخت نورها استوار مى كند. وى با پذيرش چهار عالم جبروت، ملكوت، ملك و مثال، به تشريح ارتباط اين عوالم پرداخته و از اين رهگذر، در تبيين سلسله مراتب عرضى نظام هستى، جهان هستى را به دو بخش جهان نور و جهان ظلمت تقسيم مى كند و در مسير حركت انسان از مبدأ به معاد، دستگاه فلسفى سياسى خود را ترسيم مى كند. مطلب حاضر در راستاى اين بحث به تبيين روش شناخت شهودى، جايگاه قوه شهود، قواعد دانش ساز در فلسفه سياسى شيخ اشراق و جايگاه علوم مدنى در سياست مى پردازد.
ظهور و تداوم فلسفه سياسى اشراق
روش شناخت شهودى، هرچند كه در انديشه فارابى و ابن سينا مورد توجه قرار گرفته بود، اما در انديشه سهروردى جلوه آشكارترى يافت و افرادى چون شهرزورى، قطب الدين شيرازى و جلال الدين دوانى به شرح آن همت گماشتند. سهروردى گرچه به طور رسمى بنيانگذار فلسفه اشراقى است، اما در تمثيل هاى عرفانى ابن سينا، نه تنها طرح مقدماتى بلكه دريافت کاملاً روشنى از اين فلسفه مشاهده مى شود.بى سبب نيست كه شيخ اشراق خود را وامدار ابن سينا مى داند، اما در عين حال بى پروا به او نقد و ايراد مى كند كه به سرچشمه حقيقى اشراق، يعنى حكمت باستان راه نيافت و (طامه) كبرا را ناديده گرفت و از تجربه عرفانى بهره نبرد.
سهروردى به واسطه استادان خود با آثار فلسفى ابن سينا، فارابى، كندى، ابوالحسن عامرى و ديگر فيلسوفان پيش از خود آشنا شد و از طريق همين استادان با آثار متكلمان بزرگ اسلامى آشنا گرديد. كلام معتزلى و اشعرى در قرن ششم رشد زيادى داشت و نيز تصوفِ وحدت شهودى در اين عصر بسط و گسترش شگفت و شگرف كرد و به اوج و اعتلاى در خور توجهى رسيد.بى شك اين سه جريان عمده فكرى در عالم اسلامى (فلسفه مشاء، كلام معتزلى و كلام اشعرى) سهمى مهم در دستگاه فكرى سهروردى داشته اند. از آن جا كه آبشخور اين سه جريان فكرى در جهان اسلام، علاوه بر منابع درونى، منابع بيرونى نيز بوده است، سهروردى به سر منشأ اين تفكرات نيز توجه كرده و بر مبناى آنها، تفكر اشراقى خود را منسجم ساخت. سهروردى با تأثیر پذيرى جدى از قرآن كريم و حديث و بهره گيرى از يافته هاى يونان و ايران باستان به تأسيس صورتى جديد بر مواد قديم اقدام كرد.
سهروردى خود آشكارا به ملهم شدن از فلسفه يونان باستان و متأثر شدن از مشرب فهلويون ايرانى اشاره دارد و رمزها و واژه هاى خسروانى ايران باستان را عيناً به كار مى برد. سهروردى كه در جستجوى حكمت خالده و جاودان خود، تمام اقاليم انديشه بشرى را پشت سر گذاشته بود، تفكر يونانى، توجه او را جلب كرد. بدين ترتيب در مراحل مختلف با آرا و افكار حكماى يونان و ايران آشنا گشت و بر محور تفكر آنان حكمت اشراقى را پايه گذارى كرد.
تفكر اشراقى سهروردى پس از وى، با رنگ و لعابى تازه در آثار متفكران بعدى نمودار شد و ملاصدراى شيرازى در كتاب الشواهدالربوبيه برخى ازالزامات فكرى سهروردى را به نمايش گذاشت. با تأسيس حكمت اشراق، روش شهودى كه خميره اصلى حكمت ذوقى است، جاى خود را در مسائل فلسفه اسلامى باز مى كند و رهيافتى نو در فهم سياست و مراتب هستى به وجود مى آورد.
جايگاه قوّه شهود در فلسفه سياسى اشراق
نزد متفكران اسلامى، انديشه داراى سه سرچشمه معتبر است كه هركدام مراتب خود را دارند: 1 - نقل، كه نام الهيات بر آن نهاد شده است؛ 2 - عقل، كه منبع الهام كلام عقلى و فلسفه است؛ 3 - كشف يا بينش شهودى با معرفت قدسى، كه تجلّى حقايق نخستين و سرچشمه حكمت الهى و عرفانى است. شناخت شهودى، نوعى علم حضورى است كه با علم صورى يا حصولى كه در نظريه مشائيان آمده است تفاوت دارد. موضوع شناخت حضورى امرى اتصالى و شهودى است، از اين رو شناخت اشراقى نوعى استحضار يا حضور بخشيدن است. از آن جا كه حضور بخشيدن به درجه تجرد يا ميزان رها شدن از ماده اين جهانى بستگى دارد، روان آدمى هرچه بيشتر از ماده فاصله گيرد، بيشتر آماده پذيرش نور يا روشنى خواهد شد. بنابراين در اوج سلسله مراتب وجود در حكمت اشراق به «نورالانوار» مى رسيم كه ميزان تجرّد و رهايى او از ماده در حد كمال است.
بخش1
در شاهنامه فردوسی همچنین از نوروز و جام گیتی نمای سخن رفته است. کیخسرو برای یافتن بیژن روزی را مقرر می کند تا در جام جهان نمای خود بنگرد و ماوقع را به اطلاع همگنان برساند:
بمان تا بیاید مه فرودین // که بفروزد اندر جهان هور دین
بخواهم من آن جام گیتی نمای // شوم پیش یزدان بباشم بپای
بگویم تو را هر کجا بیژن است // به جام اندرون این مرا روشن است
تصویری شبیه این اسطوره را در غزلی از حافظ می بینیم که پیرمغان قدح باده به دست دارد و در آن به صد گونه در تماشاست:
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش // کاو به تایید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست // و اندران آینه صد گونه تماشا می کرد
حافظ اینگونه اتفاقات مقدس دیرین را با زمان حال پیوند می دهد و و حتی در صورت لزوم شخصیتی چون پیرمغان را می آفریند و جام باده در کف او می نهد و او را به رخ شیوخ ظاهر فریب عصر خود که به هزار رنگ و نیرنگ دیگران را منع شراب می کنند قرار می دهد. نقش کلیدی شراب در این حکایت جاوید قابل تامل و تعمق است. همه انچه در چند بند فوق گفته شد را مقدمه ای آوردم بر این موضوع که وقتی حافظ از نوروز و بهار و اردیبهشت و دیگر ماه های شمسی سخن به میان می آورد پلی می سازد بین زمان باستان و زمان پر ماجرای حال. شراب حافظ روشنی بخش و آگاهی دهنده است. کاشف اسرار است و از عالم غیب راز گشایی می کند و همان نقشی را برای او بازی می کند که جام گیتی نمای کیخسرو:
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو // آنگه بگویمت که دو پیمانه در کشم
راز نمایی جام که در اساطیر کهن ایرانی اتفاقی اهورایی است زمینه را فراهم می سازد تا اندیشه های اشراقی ایرانی را با اندیشه های متعالی عرفانی پیوند دهد. حافظ این میان راه باریک را خوب می شناسد و از همین جاست که تفکرات ایرانی را با اندیشه های فراگیر عرفانی پیوند می دهد. اما حافظ چگونه می تواند همچنان شراب را باخود به حیطه امور دینی و آیینی و معنوی بکشاند وقتی صوفی آن را به هزار تصریح ام الخبائث می داند. نماد پردازی های ادبیات به کمک او می آید اما همچنان نباید تهور و جستارت های حافظ را در این میان نادیده گرفت. شراب آیینی ایرانی اینگونه خود را از درازنای تاریخ در شعر ماورایی حافظ می ریزد تا از این منظرگاه شور و شوق و مستی عارفانه خود را و آنچه در این وادی به کشف و شهود نشسته است را یکجا در قالب کلمات بریزد.
حافظ آنگاه که از زمین فراغت می یابد، جلوه ای بی نظیر از اندیشه های متعالی آسمانی و عرفانی را بروز می دهد و از شرابی می گوید که در پیاله عطار و سبوی تشنه مولانا یافت می شود. او به یمن این شراب روحانی حال را با زمان هایی ازلی و شب هایی دور در آستانه خلقت می آمیزد و اولین مستی را در مخاطبه الست تجربه می کند:
برو ای زاهد و بر درد کشان خرده مگیر // که نداند جز این تحفه به ما روز الست
اندیشه های عارفانه نوعا با تعابیر زمانی چون ازل، ابد، آن، دم ، وقت و تعابیر بی شمار دیگری از این دست در آمیخته است. دوش و شب های ازلی حافظ نمودی از ازلیت را به تصویر می کشد آنگونه که صبح و صبوح حافظ نیز از شرابی دیرسال سخن می گوید که تقدیر در جام لاله گون جان ریخته است:
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح // داغ دل بود به امید دوا باز آمد
ازلیت مستی حافظ : شراب حافظ شرابی قدیم و ازلی است. ابیات زیر ازلیت مستی را به تصویر می کشد:
در ازل داده است ما را ساقی لعل لبت // جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
کنون به آب می لعل خرقه می شویم // نصیبه ازل از خود نمی توان انداخت
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود // گل وجود من آغشته گلاب و نبید
ابدیت مستی حافظ : بر اساس نگرشی منطقی و فلسفی هر چیز ازلی ابدی خواهد بود و مستی حافظ نیز از آنجا که ازلی است ابدی خواهد بود. ابیات زیر به ابدیت مستی حافظ اشاره دارد:
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش // چنین که حافظ ما مست باده ازل است
سر زمستی برنگیرد تا به صبح روز حشر // هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
مداومت در مستی : حافظ اینگونه مستی خود را در درازنای ازل تا ابد به تصویر می کشد و در این میان مداومت در مستی را بیانی دیگرگونه می بخشد. ابیات زیر مداومت در مستی را انعکاس می دهد:
ساقیا جام دمادم ده که در اطوار سیر // هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود
بخش4
چکمه هایت را که می پوشی
دلتنگی را برای خیابان
و زمستان را
به خانه ات می آوری
ردپایت را از هیچکس نمی پرسم
وقتی
باد
و
باران
و
خیابان
پاهای افتاده ی تو را
تکرار می کنند .
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:مسعود هوشمندی,
دل قدیمی من زین بهار می گرید
دلی که لیلی من در شبی مبارک برد
چه سخت با تو سر آوردم ای تغزل ناب
چه غمگنانه صدای مرا چکاوک برد
چه دیر آمدی ،ای آبی تماشایی
مرا که خاطر پاییز نامبارک برد شهرام شمس پور
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:شمس, شمس پور,
یک پرنده در فضای خالی شب پر کشید
در افق مرگ شهابی بر سحر نشتر کشید
اخگری در ذهن فرتوت درختان کهن
بر اجاق عمرشان تصویر خاکستر کشید
در سیاهی سایه های وهم انگیز سکوت
رستمی در ناشناسی بر پسر خنجر کشید
از صفیر سربی شلیک بر چشمان ماه
کودکی از جا پرید وخنج بر مادر کشید
ماه نو در خون مرغان چمن تا غوطه زد
ورزوی رم کرده آن خونابه ها را سر کشید
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:منصور پایمرد,
آتش نشانان جهان را نردبامی ست
و میوه چینان جهان را
ونیز دزدان جهان و قاتلان را
تو از کدامینی ،کدامی؟از جمع آنانی که جان بخشند و جان را؟
یا آنکه بر ما قوت جان را؟
یا خود از آنانی که می گیرند از خلق
اموالشان؟
یا جانشان را؟
وچاه کن های جهان را نردبامی ست
ونیز عشاق جهان
و شاعران را؟
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:منصور اوجی,
برای منوچهر آتشی سالار شعر جنوب
خاک می گوید/ بس است این همه
بازی موازی
باید بر گردم
به آن انفجار آغازین
افلاک می گوید /بس است این همه
فرضیه های بالا
که ستاره می شوند و
می سوزند
تاک می گوید
من دلم می خواهد مست باشم و
از دل جهان بگذرم
احمد ارجمندی سر کشیدن دریا شور است
یک جا سرک بکش
به سلامی آبهای آزاد
و پیک نیک/ماهی مست بفرست
می خواهم از نگفته ها با ندیده ها حرف بزنم
لب ها/ساحل خلوتی است کنار تو
تا یک بعد از ظهر شور جمعه
به استکان چای/سر بکشیم
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:احمد ارجمندی,
دلم را تکاندم که باران بگیرد
زمین رنگ و بوی بهاران بگیرد
صدایت زدمتا هوا تازه گردد
پریشانی کهنه سامان بگیرد
تو کی می رسی باز با خنده هایت
که لبخند یخ کرده ام جان بگیرد
و می ترسم اکنون که تا شام آخر
شبم طعم شام غریبان بگیرد
بیا پل بزن تا به خود باز گردیم
بیا پیش از آنکه زمستان بگیرد
بیا تا زمان با تو معنا بگیرد
بیا تا زمین از تو بنیان بگیرد
به غیر از طلوع تو راهی نماندست
بیا تا شب کهنه پایان بگیرد
دکتر کاووس حسن لی
کاووس حسنلی شاعر، محقق، نظریهپرداز و استاد دانشگاه، از پژوهشگران نامدار در عرصهی ادبیات آکادمیک ایران، و از مدیران توانمند کشور در حوزهی فعالیتهای آموزشی و فرهنگی است.
کاووس حسنلی اول خردادماه ۱۳۴۱ در روستای «قناتنو» از توابع شهرستان خرمبید در استان فارس چشم به دنیا گشود.
وی تحصیلات مقدماتی را در صفاشهر و دوسال دانشسرا را در آباده گذراند. سپس در سال ۱۳۶۳ به دانشگاه شیراز راه یافت و در رشتهی زبان و ادبیات فارسی، دورههای کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری را به پایان برد. در سال ۱۳۷۸ با درجهی استادیار عضو هیأت علمی بخش زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شیراز شد و در مدت زمانی کوتاه (سال ۱۳۸۹) در همان دانشگاه به مرتبهی استاد ارتقاء یافت. دکتر حسنلی از نویسندگان پرکار و جامع الأطرافی است که در حوزههای گوناگونی قلم زده و آثار بنیادین و ماندگاری از خود به جا نهاده است که از دیدگاه حجم اوراق، وزن علمی، نکته بینی و دقت نظر، بسیار قابل توجه است. وی همچنین در قلمرو مدیریت در عرصهٔ آموزش و فرهنگ، از چهرههای شاخص و برجستهی ایران به شمار میآید. کارنامهی فعالیتهای علمی ـ فرهنگی وی، گواه این مدعاست.
1. رنگ از رخ تمام قلمها پریده است، انتشارات روزگار، تهران، ۱۳۸۲.
2. به لبخند آیینهای تشنهام، انتشارات هفت اورنگ، شیراز، ۱۳۷۹.[۲]
3. من ماه تابانم (شعر کودک)، انتشارات هفت اورنگ، شیراز، ۱۳۷۸.
صدای یخ زده
دست مرا بگیر و دلم را تکان بده
یعنی کمی به هیکل این مرده جان بده
تا وا شود کمی یخ این جان منجمد
در زیر زلف خویش مرا آشیان بده
تا وا شود دوباره کمی چشم و گوش من
از پشت پرده، گوشه ی چشمی نشان بده
تاریک ماندهام کف این دخمه ی نمور
از گوشه ی دریچه کمی آسمان بده
یخ میزند صدای من از سوز این سکوت
حرفی بزن، دوباره تنم را توان بده
شاید دوباره زنده شد این مرد منجمد
یک بوسهاش از آن لب معجز نشان بده
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:کاووس,حسن لی,محقق,,
هنرتقریبابه سالمندی انسان است .هنر شکلی از کار بوده و مختص - انسان.
هنر تلاش انسان است برای بروز احساسات ؛ و به لطف هنر ملیت ها وتمدنهای مختلف شکل گرفته است.ابتدا طبیعت الهام بخش هنر برای
بروز خلاقیت هایش بوده است.
هنر بعد از کشف واقعییات بسوی خیال(انتزاع) میرود.و طبیعت را در گوشه ای رها می کند و از رنگ و فرم غیر طبیعی برای بیان مفاهیم خود بهره می جوید.
گاهی اوقات هنرواقعی (رئال) با انتزاع (ابستره)پیوند می خورد و با بهره گیری از طبیعت در کنارهم تکنیکی نوین با استفاده از قابلیت های
موجود دنیا مدرن شکل می گیرد .
این دو واژه متضاد درکنار هم به خلق هنری که انسان را به فرا واقعیت
وانتزاع سوق می دهد منجر میشود چه در نقاشی ،شعر،هنرهای تجسمی
و…….
دکتر حسین آهی
در سوم آذر ماه سال 1332 در تهران به دنیا آمد دوران کودکی وتحصیلاتش را در تهران گذراند و پسس از پایان تحصیلات مقدماتی
وعالی،به زبانهای انگلیسی،آلمانی وعربی آشنا شد حسین آهی در پاره ای ازعلوم قدیمه مانند صرف ،نحو،منطق،نجوم،فقه،اصول عروض وکلام به مطالعه وتحقیق پرداخته و صاحب نظر است.
شعرهای آهی تا کنون به صورت پراکنده دربیشتر مطبوعات کشور به ویژه مجلات گوهر ویغما ،به چاپ رسیده است.
وی از سال 1365 تا1372 در کشور آلمان به سر می برد وبه منظور آموزش زبان فارسی ،مدارس ایرانیان را در شهرهای مختلف آلمان تاسیس کرد وهمزمان درآن کشور به تدریس نقد ادبی ،دستور زبان تطبیقی و ادبیات فارسی همت گماشت .
وی به جز سرودن شعر ،به تحقیق به ویژه در متون ادبی همت گماشته و ضمن پرداختن به نویسندگی در برخی از برنامه های ادبی صداوسیما، مقالات ومطالب تحقیقی خوش را از طریق این رسانه در اختیار علاقه مندان به ادب فارسی قرار داده است .
آهی در علم عروضی صاحب نظر است برخی آثار ایشان:
فرهنگ اصطلاحات ادبی،اصول زبان فارسی،بحورشعر فارسی ،فنون شعر فارسی،اصول شعر فارسی ،خیام شناسی،فنون ادبی،فرهنگ نامه آلمانی وفارسی،تصحیح شرح دیوان کامل بیدل ، فهرست عروضی حافظ وهفتاد قاعده………
ایشان از شبکه رادیو فرهنگ ها صبح 6:30 بعد از ظهر برنامه ای با عنوان تماشاگر راز پخش می شود و دکتر غزلیات حافظ را شرح میدهد
امشب به کاخ مرتضى ماهى پدیدار آمده
ماهى که پیش نور وى خورشید و مه تار آمده
ماهى که بر حسن صدها خریدار آمده
اى طالب دیدار مه هنگام دیدار آمده
فلاکیانش سر به سر حیران رخسار آمده
اکو نور بخش عالم و، هم نور الاءنوار آمده
لطف خداوندى به ما همواره و دائم باد
خاصه که روز مولد ماه بنى هاشم بود
بر یارى دین نبى حق خواست یاور پرورد
و ز بهر صفین و جمل فرخنده افسر پرورد.................
نیم های شب در فلامینگو
شاخه های تاریک نخل ها با باد به هم در آمیخته اند
.معاشعه ای گستاخانه
در آن دور ها در میان چندل های سرخ
تمساحی از پشته های علف بالا می خزد سینه کشان
.و آن جا برای خواندن شعرش لم می دهد
گناهان مرا، همان هفت گناه مهلک مرا رسیدگی کن
!آه بنگر، مشکلات زندگی مرا تا بدین لحظه
در این پسین زیبا در میان آب های نرم ومخملین، ببین صدها
پرنده ی سپید را
صدای مقدس در عین حال هوس انگیز قطرات آب را بشنو
بزودی دریای آبی مواج سر خواهد رسید
و زیر تازیانه خواهد گرفت جزایر آبی آفتاب را
اگر اینجا بودی
اگر می شد که تو را لمس کنم
.دستانم دوباره از سر می گرفت ترانه ای دیگر را
ترجمه محمد حسین بهرامیان
دریاچه سیاه، قایق سیاه، دو آدم سیاه که گویی آدمکهایی کاغذی اند
درختان سیاهی که از اینجا آب می نوشند به کجا چنین شتابانند؟
آیا مگرنه که باید بپوشاند سایه ها شان تمام وسعت کانادا را؟
از نیلوفران آبی قطره وار ، پرتو نوری فرو می چکد
برگها نمی خواهند ما هیچ عجله ای داشته باشیم
آنها گردند و صاف ، پر از پند و اندرز های سیاه
آبها بسان جهانی سرد از تکانه ی پارو می لرزد
روح سیاهی ها در ما و ماهی هاست
خود مانعی برای رفتن است وقتی دست پریده رنگ شاخه ای به علامت وداع بالا می آید
ستارهها باز می شوند میان زنبق ها
آیا زنان پری پیکر دریا تو را با سکوتشان چشم بندی وافسون نمی کنند؟
این است سکوت ارواح مبهوت متحیر
ترجمه
محمد حسین بهرامیان
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:سیلویا ,بهرامیان,
مهارت غیر قابل توصیف شیخ در آمیختن تجربههای تلخ و شیرین و باز نمودن زوایای روح ودل آدمیان با بهرهگیری از ظریفترین عواطف عاشقانه و توصیف زیباییهای طبیعت و لحظههای شوق و هجران چنان شكوه و جلالی به او بخشید كه حتی در دوره حیاتش نیز آثارش سرمشق شاعران و نویسندگان قرار گرفت و سخنسرایان بعد از او بارها طبع خود را در بوجود آوردن آثاری همچون گلستان و بوستان آزمودند. سعدی در انواع قالبهای شعری همچون قصیده و رباعی و غزل طبع آزمایی نمود و در هر یك از اقسامشعری شاهكارهای بزرگی پدید آورد. شهرت عمده وی در سرایش قصیدههایی روشن و روان و ساده و بیتكلف است كه در این قصاید بیشتر به نعت خداوند و پند و اندرز و حكم و مراثی و مدایح پرداخته است. همانگونه كه اشاره شد حكیم شیراز شاعری درباری نبود و اگرچه با تعداد زیادی از دربارها تماس داشت ولی هیچگاه از اعتقاد خود بهآزادی اندیشه و قلم دست نكشید و هرگز دست تكدی پیش كسی دراز ننمود. مدایح او محدود میباشند و او روی هم رفته مایل بود قصاید خود را از مواعظ دلنشین و سخنان حكمتآموز خطاب به پادشاهان پرسازد. سعدی علاوه بر اینكه درجه مداحی قصیده را كاهش داد به آرایش غزل پرداخت و تحول یكصد ساله غزل را تا پیش از ظهور حافظ،به اوج خود رساند. وی غزل را كه بیشتر احساسات شاعر را تعبیر مینماید ترجیح داد و در غزلیات پرشورش خود را به دست احساسات عشقی سپرد كه به راستی تجربه گردیده است. در غزلهای سعدی دل با دماغ و حسن با خرد مبارزه نمود و عشق و ذوق و شور و شوق جای قیاس و نكتهپردازی و مضمونسازی را گرفت و از این روی میتوان گفت غزل از زمان سعدی در ردیف اول اقسام شعر فارسی قرار گرفت. نثر شیرین و روان سعدی كه دقیقا برابر با نظم وشعر او بود از دیگر ویژگیهای منحصر به فرد این شاعر به شمار میرود و وی از این طریق بخصوص نثر مسجع و آهنگدار حسن انتخاب و حسن وزن و تناسب خود را وارد زبان فارسی نمود. هنر بزرگ سعدی در نثر مسجع آن بودكه بدون آنكه از شیوه پیشینیان همچون عطار نیشابوری و ابوالمعالی نصرا... منشی در استفاده از جملات مصنوع و پیچیده استفاده كند عباراتی شیرین و گوشنواز و دلفریب و در عین حال ساده و روان به كار برد كه شهرت او را دوچندان ساخت.(4) از ابتكارات زیبای سعدی در نثر، به كارگیری اشعار و شواهد مناسب در مواقع خاص است كه تأثیری جاودانه به سخن او بخشیده است و نمونه آن در گلستان جلوهگر است. از جمله این شواهد ذكر عباراتی استكه معنی آیات قرآن كریم را با نظم شیوایی روشن ساخته است.(5) از دیگر هنرهای بزرگ استاد سخن ایران بیان حقایق از طریق تمثیل با عباراتی شیرین و كوتاه است كه بدون ورود به استدلال و طول مقال منظور نظر خود را بیان داشته است. سعدی علاوه بر شعر فارسی در ادبیات عربی نیز تسلط بیچون و چرایی داشت و اقامت و تحصیل او دردیار عرب و مطالعه آثار برخی از شاعران و نویسندگان عرب موجب شد كه اشعار پخته و رسایی نیز در زبان عربی بسراید كه بعدها مورد تحسین شعرای عرب زبان نیز قرار گرفت. شیخ اجل آثار بزرگی از خود به یادگار گذاشت كه بخش اعظم این آثار شامل غزلیات، سخنان موجز و گفتههای اخلاقی موسوم به صاحبیه و قطعات (رباعیات ومفردات) در مجموعهای تحت عنوان كلیات سعدی جمعآوری شده است. بزرگترین یادگار هنری این شاعر والامقام دو كتاب جاودانی بوستان و گلستان است كه تمامی هنر خود را در این كتابها جلوهگر ساخته است. گلستان كتابی كوچك با نثر بسیار روان و آمیخته با شعر است كه شاعر در یك دیباچه و هشت باب مجموعه داستانهایی را روایت میكند كه در هر یك از این حكایتها به نوعی چشم خواننده به زشتیهای و زیباییهای زندگی اجتماعی گشودهمیشود. هر یك از داستانهای گلستان سرشار از نكات نغز اجتماعی و اخلاقی و ترتیبی است كه هر كدام حتی به تنهایی نیز میتواند سرمشق زندگی انسانها قرار گیرد. بوستان یا سعدینامه منظومهای در 4500 بیت است كه جدای از حمد و ثنای آغازین به ده باب تقسیم شده و اساس و مبنای آن تعلیم و تربیت است. شاعر دربابهای مختلف كه هر یك به مضامینی همچون عدل و تدبیر، احسان، عشق و شور مستی، تواضع، رضا، قناعت، تربیت،عافیت، توبه و صواب و مناجات اختصاص یافته است عقاید گرانبهای خود را كه حاصل عمری اندیشه و مطالعه افاقو انفس و سیر و سفر و آمیزش با اقسام ملل و نحل و مشاهده وقایع تاریخی است در حكایات و اشعاری زیبا بیان نموده و مجموعهای از بهترین دستورهای اخلاقی و اجتماعی و نمونه شیوای فارسی ادبی را بوجود آورده است.حكیم مجموعهای از شعر و نثر خویش را نیز در قالب هنری و شوخی و انتقاد به تصویر كشیده كه تحت عنوان غزلیات، مضحكات و خبثیات در كلیات او جای گرفته است. توصیف شخصیت واقعی حكیم سعدی در قالب مقالهای كوتاه كاری دشوار است و تنها میتوان گفت او یكی از با روحترین و بلند پایهترین بزرگان ادب ایران و جهان است كه مشوق بزرگ اخوت و برادری در بین انسانها بوده و بزرگوارانه درصدد اجرای این آرمان بزرگ در بین ملتها گام برداشته است.
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:تلخ,شیرین,هجران,تجربه,,
کوتا ه در باره زندگی سعدی
شیخ مشرفالدین ابن مصلح بن عبدا... شیرازی موسوم به شیخ سعدی از بزرگترین ستارگان و برجستگان درجه اول آسمان ادب ایران زمین است كه با تسلط وصف ناپذیر خود بزرگترین شاهكارهای ادبی ایران را در سرتاسر تاریخ ادبی این كشور خلق نموده است. تاریخ زندگی این شاعر و سخنسرای بزرگ چندان معلوم نیست و اقوال متعددی در كتابهای تاریخی ذكر شده است ولی ظاهرا در بین سالهای 600 تا 610 ه. ق در شهر شیراز به دنیا آمده است.سعدی در خانوادهای اهل علم و ادب چشم به جهان گشود(1) و از اوان كودكی تحت نظارت دقیق پدرش به آموختن علوم و معارف روزگار خویش پرداخت. محبت و ارشاد خردمندانه پدر در سالهای كودكی مشوق این كودك خردسالو سرشار از هوش و استعداد بود و وی در مدتی كوتاه به اطلاعات وافری در باب تاریخ و ادبیات ایران دست یافت. سعدی در 12 سالگی پدرش را از دست داد و با سرپرستی مادرش تحصیلات خود را ادامه داد. استاد در سال 621ه.ق رهسپار بغداد كه مركز علمی و ادبی بزرگ آن روز جهان اسلام بود گشت ودر مدرسه معروف نظامیه بغداد و دیگر محافل علمی آن شعر مشغول به تحصیل شد. این دوران مواجه بود با هجوم وحشیانه مغولان به ایران و پایمال گشتن ایالات مختلف ایران در زیر سم اسبهای این قوم وحشی و درنده خو. زادگاه سعدی اگرچه از تهاجمات مغولان مصون ماند ولی استان فارس گرفتار كشمكشهای سختی بین احفاد خوارزمشاهیان و اتابكان شد و آرامش و امنیتی كه بر شیراز حاكم بود رخت بربست. سعدی كه در این ایام به خوشه چینی از محضر دو تن از بزرگترین مشایخ بزرگ صوفیه آن روزگار ابوالفرج بن جوزی و شیخ شهاب الدین سهروردی مشغول بود همزمان با این اوضاع و احوال دل از زادگاه زیبای خود بركشید و به پیروی از روح بیآرام و بیقرار خود به شوق جهانگردی عازم سفری دور و دراز گشت كه بین سی تا چهل سال به طول كشید. وی در طول این سفرهای طولانی ولایات و ایالاتیهمچون عراق، شام و حجاز را در نوردید و تا شمال آفریقا نیز پیش رفت و علاوه بر مشاهده شهرها و ملتهای مخلتف، با مذاهب و فرق گوناگون آشنایی یافت و یا طبقات مردم مخلوط و ممزوج گشت. نقل شده است وی در طیسفرهای خود حتی كاشمر و هند و تركستان را نیز در نوردید كه البته اكثر محققان فعلی سفر سعدی به این سرزمینهای دور دست را مردود دانسته و آن را حاصل تخیلات شاعرانه وی میدانند. حكیم پس از این مسافرت طولانی و در حالی كه از جوانی خام و بیتجربه به پیری دنیا دیده و شیخی اخلاقگرا با كولهباری از تجارب معنوی و افكار ورزیده بدل گشته بود به شیراز بازگشت. این زمان كه حدود سال 655 ه.ق بوده است مقارن بود با ایام حكومت اتابك ابوبكر بن سعدبن زنگی سلغری ((623 ـ 668 ه.ق) و این حاكم اندیشمند درسایه عدل و رأفت خود آرامش و امنیت كاملی را در ایالت فارس حكمفرما ساخته بود.(2) سعدی پس از ورود به شیراز مورد عنایت اتابك ابوبكر قرارگرفت و در شمار نزدیكان وی درآمد. ولی نه به عنوان شاعری ممدوح و درباری بلكه به عنوان مشاوری فرزانه و دانشمندی جهان دیده و قطب صوفیان كه با شهامتی شگفت امیر وسایر بزرگان را به عدل و نیكوكاری میخواند و با اندرزهای خردمندانه خود سپری شدن روزگار و گذشتن جاه و جلال و تغییر احوال را به آنان گوشزد میساخت.(3) حكیم پس از مرگ امیر ابوبكر بن سعد به ارائه پندهای حكیمانه خود به سایر امراء اتابكان فارس و دانشمندانی همچون خواجه شمسالدین محمد جوینی صاحب دیوان وزیر هلاكو و عطاملك جوینی و سایرفضلا و دانشمندان عصر خویش پرداخت. وی اگرچه در برخی اشعار خود این امرا و بزرگان رامدح و ستایش نیز نمود ولی هیچگاه شیوه شاعران درباری پیش از خود را پیروی ننمود و همواره راه اندرز و نصیحت را به جای اغراق و مضمونسازی در مدح در نظر داشت. سعدی در این دوران كه میتوان آن را ایام گوشهنشینی وی دانست در شیراز شهر محبوبش اقامت گزید و در حالی كه در سراسر عالم اسلامی آن روزگار شهره عام و خاص گشته بود به سرایش اشعار خویش و خلق شاهكارهایی همچون گلستان و بوستان پرداخت. بوستان اولین اثر بزرگ هنری او بود كه آن را درسال 655 به پایان رساند و این منظومه تعلیمی بزرگ را به اتابك مظفر الدین ابوبكر بن سعد زنگی هدیه نمود.سعدی یك سال بعد گلستان را كه آمیختهای از نثر و نظم بود به پایان رساند و آن را به پسر ابوبكر به نام سعد بن ابوبكر بن سعد زنگی، كه سعدی تلخص خویش را از نام وی گرفته است، تقدیم نمود. اواخر عمر سعدی در عزلت و گوشهنشینی سپری شد و وی در انزوایی چون اعتكاف صومعهنشینان خود را وقف مراقبه و شعر نمود; شیخ در این روزها از تجارب فراوانی كه در سفرهایش اندوخته بود مواعظی برای پادشاهان و رعایا و شاگردان و ستایندگان میفرستاد و به نوبه خویش از خیراندیشی، هدایا و معاشی كه آنان برای او فراهممیكردند بهرهمند میگشت. این دوره از زندگی نسبتا دراز مدت این شاعر بزرگ در بر گیرنده تصنیف بیشتر اشعارغنایی او اعم از غزلیات و مدایح تعلیمی در قالب قصیده بود كه در آن سران و بزرگان را پند میداد و وقایع جاری راتفسیر میكرد. سخنسرای بزرگ ایران در سال 691 ه. ق در شیراز بدرود حیات گفت و در زاویه خود كه امروز آرامگاه سعدی یا سعدیه خوانده میشد دفن گردید. شهرت شیخ اجل سعدی در دوره زندگی او مرزها را در نوردید و به دورترین مناطق نیز رسید.او كه در جوانی نیز به گفته خود شهره آفاق بود پس از سپری نمودن سفرهای طولانی خویش و پیوستن به دربار اتابك و سرایش بوستان و گلستان به شهرت عظیمی دست یافت.
داستان های مثنوی به نثر(به کوشش دکتر محمود فتوحی)
دفتر اول ، دوم و سوم مثنوی( کنیزک و پادشاه / طوطی و بقال / طوطی و بازرگان / شیر بیسر و دم / كشتیرانی مگس / خرس و اژدها / كَر و عیادت مریض / رومیان و چینیان / وحدت در عشق / خر برفت و خر برفت / زندانی و هیزم فروش / تشنه بر سر دیوار / موسی و چوپان / مست و محتسب / پیر و پزشك / موشی كه مهار شتر را میكشید / درخت بی مرگی / نزاع چهار نفر بر سر انگور / شغال در خُمّ رنگ / مرد لاف زن / فیل در تاریكی / معلم و كودكان / دقوقی / دزد دهل زن / رقص صوفی بر سفرة خالی / استر و اشتر / خواندن نامة عاشقانه در نزد معشوق / مسجد مهمان كش)
دفتر چهارم، پنجم و ششم مثنوی( درویش یكدست / خرگوش پیامبر ماه / زن بد كار و كفشدوز / تشنه صدای آب / شاهزاده و زن جادو / پرده نصیحتگو / مور و قلم / مرد گِلْْْْْْْْْْْْْخوار / دزد و دستار فقیه / گوهر پنهان / روی درخت گلابی / دباغ در بازار عطر فروشان / اشك رایگان / پر زیبا دشمن طاووس / آهو در طویله خران / پوستین كهنه در دربار / روز با چراغ گرد شهر / لیلی و مجنون / گوشت و گربه / باغ خدا، دست خدا، چوب خدا / جزیرة سبز و گاو غمگین / دستگیریِ خرها / خواجة بخشنده و غلام وفادار / دزد بر سر چاه / عاشق گردو باز / پیرزن و آرایش صورت / خیاط دزد / خواب حلوا / شتر گاو و قوچ و یك دسته علف / صیاد سبزپوش / دوستی موش و قورباغه)
ترجمه محمد حسین بهرامیان
Sin
How nice it is
our sins arent obvious
since we had to
wash ourselves cleanly ever day
or perhaps to live under the rain
or our lies
dont chang our figures(shapes)
tought we didnt remember each other even for a moment
merciful god thanks
فدریکو گارسیا لورکا درخشانترین چهرهی شعر اسپانیا و در همان حال یکی از نامدارترین شاعران جهان است. شهرتی که نه تنها از شعر پرمایهی او، که از زندهگی ِ پُرشور و مرگ جنایت بارش نیز به همان اندازه آب میخورد.
به سال ۱۸۹۹ در فونته واکه روس ــ دشت حاصلخیز غرناطه ــ در چندکیلومتری ِ شمال شرقی ِ شهر گرانادا به جهان آمد. در خانوادهیی که پدر، روستایی ِ مرفهی بود و مادر، زنی متشخص و درس خوانده. تا چهارسالهگی رنجور و بیمار بود، نمیتوانست راه برود و به بازیهای کودکانه رغبتی نشان نمیداد اما به شنیدن افسانهها و قصههایی که خدمتکاران وروستاییان میگفتند و ترانههایی که کولیان میخواندند شوقی عجیبداشت. این افسانهها و ترانهها را عمیقاً به خاطر میسپرد، آنها را با تخیل نیرومند خویش بازسازی میکرد و بعدها به گرتهی آنها نمایش وارههایی میساخت و در دستگاه خیمه شب بازی ِ خود که از شهر گرانادا خریده بود برای اهل خانه اجرا میکرد.
عشق آتشین لورکا به هنر نمایش هرگز در او کاستی نپذیرفت و همین عشق سرشار بود که او را علیرغم عمر بسیار کوتاهش به خلق نمایشنامههای جاویدانی چون عروسی ِ خون، یرما، خانهی برناردا آلبا و زن پتیارهی پینهدوز رهنمون شد که باری شگفتانگیز از سنتهای اسپانیا و شعر پُر توش و توان لورکا را یک جا بر دوش میبرد.
فدریکو گارسیا لورکا
ترجمه احمد شاملو
1
بر شاخه های درخت غار
دو کبوتر
تاریک دید م
یکی خورشید بود وآن دیگری ماه
همسایه های کوچک
با آنان چنین گفتم
گور من کجا خواهد بود
در دنباله دامن من
چنین گفت خورشید
در گلوگاه من
چنین گفت ماه
ومن که زمین را بر گرده خویش
داشتم و پیش می رفتم
دو عقاب دیدم همه از برف
و دختری سراپا عریان
که یکی دیگری بود و دختر هیچکس نبود
عقابان کوچک
به آنان چنین گفتم
گور من کجا خواهد بود
در دنباله دامن من
چنین گفت خورشید
در گلوگاه من
چنین گفت ماه
ببر شاخساران
درخت غار دو کبوتر عریان دیدم
یکی دیگری بود و هردو هیچ نبودند
2
گناه
چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس
منصور اوجی در رشته فلسفه از دانشگاه تهران موفق به کسب مدرک لیسانس شد و پس از آن در رشته علوم تربیتی از دانشسرای عالی تهران مدرک فوق لیسانسش را کسب کرد.پس از آنکه به زادگاهش بازگشت بار دیگر به دانشگاه پهلوی (دانشگاه شیراز) رفت و مدرک لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی اش را هم گرفت. او پس از سالها تدریس، به تازگی تصمیم گرفته که تدریس را رها کند و تمام اوقاتش را در خانه اش بنشیند و به شعرش اختصاص دهد.
از منصور اوجی مجوعههای شعری زیر منتشر شده است:
• باغ شب (۱۳۴۴)
• خواب درخت و تنهایی زمین (۱۳۴۴)
• شهر خسته (۱۳۴۶)
• برگزیده اشعار (۱۳۴۹)
• این سوسن است که می خواند (۱۳۴۹)
• مرغ سحر (۱۳۵۶)
• صدای همیشه (۱۳۵۷)
• شعرهایی به کوتاهی عمر (۱۳۵۸)
• حالی است مرا (۱۳۶۸)
• کوتاه مثل آه (۱۳۶۸)
• خوشا تولد و پرواز (؟؟؟؟)
منصور اوجی:
گربهای هست به نام مرگ
از پسِ آینه میآید
شب بدر وُ شب بارانی
موسم عطر گل نارنج
موسم سیبِ شكیل وُ سُرخ
موسم گم شدن آهو
به همه ماه وُ فصول سال...
به هواخواهی طعمِ تو
آن پر از ذائقه میآید
و تو را رفته به خوابی خوش
چرب میبوید وُ میلیسد
و تو، چون طبله گچِ دیوار
سرد میلرزی وُ میریزی
گربهای هست به نام مرگ
كه از پسِ آینه میآید.
وقتی كه مرگ...
وقتی كه مرگ، آسیمه میآید
و مینشیند روبهروی چهرهی اشیا
آیینههای كهنه میلرزند
و جیوههای كهنه میریزند
و تو، تمامِ قد
گم میشوی در كوچهای تاریك
و كوچهای دیگر دنبال آن كفتر
تا كوچهای دیگر
و كوچهای دیگر...
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
آوای قلم و آدرس
avayeghalam2.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.