نیشخندهای عقل دیر زمانی ذهنم را
به خود مشغول کرده بود
از پس دل بستن به این واژگان
"زندگی برای دیگران"
اما ...
دل سودای دیگری داشت
گو اینکه تاوانش را نیز به جان خریده بود!
و تنها دلیلش
قانون طبیعت
چرا که هیچ چیز
برای خویش زندگی نمی کند
رودخانه ها آب خود را مصرف نمی کنند
درختان میوه خود را نمی خورند
خورشید گرمای خود را استفاده نمی کند
زمین داشته هایش را به برداشت دیگران وا می نهد
ماه، در ماه عسل شرکت نمی کند
گل، عطرش را به دیگران می بخشد
.
.
.
آری، زندگی برای دیگران
قانون طبیعت است . . .
زمستون تن عریون باغچه چون بیابون
درختا با پاهای برهنه زیر بارون
نمیدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه چه تلخه باید تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو نشستم زیر بارون زمستون
زمستون برای تو قشنگه پشت شیشه
بهار زمستونها برای تو همیشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشن انتظاری
گلدون خالی ندیدی نشسته زیر بارون
گلهای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی ببینی تلخ روزای جدایی
چه سخته چه سخته بشینم بی تو با چشمای گریون
بشینم بی تو با چشمای گریون
ارسال شده در تاریخ : جمعه 26 آبان 1391برچسب:زمستون,گلدون,,
مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد قیامتهای پرآتش ز هر سویی برانگیزد
دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد
ملکها را چه مندیلی به دست خویش درپیچد چراغ لایزالی را چو قندیلی درآویزد
چو شیری سوی جنگ آید دل او چون نهنگ آید بجز خود هیچ نگذارد و با خود نیز بستیزد
چو هفت صد پرده دل را به نور خود بدراند ز عرشش این ندا آید بنامیزد بنامیزد
چو او از هفتمین دریا به کوه قاف رو آرد از آن دریا چه گوهرها کنار خاک درریزد
دیوان شمس
ارسال شده در تاریخ : جمعه 26 آبان 1391برچسب:دیوان,دیوان شمس,,
آندرس سگوویا با نام کامل «آندره سه گوویاتورِس» (به اسپانیایی: Andrés Torres Segovia, Marqués de Salobreña) (۲۱ فوریه ۱۸۹۳ - ۲ ژوئن ۱۹۸۷) یکی از بزرگترین گیتاریستهای سبک کلاسیک بود. او که در شهر لینارس اسپانیا بدنیا آمد به پدر حرکت جهانی گیتار کلاسیک مدرن معروف است. او بخاطر شناساندن و مشارکتی که در معرفی گیتار کلاسیک نمود، در ۲۴ جون ۱۹۸۱ توسط پادشاه خوان کارلوس اول به لقب «برجستهترین لرد مارکیز از سالبورنا» مفتخر گردید.
او نواختن گیتار را از شش سالگی شروع کرد. اولین گیتاری که داشت گیتاری بود که متعلق به گیتاریست مشهور «پاکو ده لوسنا» بود، که پس از مرگ ده لوسنا به سگویا که در آن زمان پنج ساله بود رسید.
در جوانی او به شهر گرانادا رفت و در آنجا شروع به تحصیل در رشته گیتار نمود. اولین نمایشی که اجرا کرد در سن ۱۶ سالگی در اسپانیا بود. چند سال بعد در کنسرتی که در مادرید به نمایش گذاشت قطعات
ی از فرانسیسکو تارگا و یوهان سباستین باخ را که خود او تنظیم کرده بود اجرا کرد. اگرچه او همواره از طرف فامیل و همشاگردیهایش مورد بی مهری قرار میگرفت ولی با تلاش و پشتکار به ادامه کار خودش میپرداخت. کار او تفاوت تکنیکی مشخصی با تارگا و دیگران پیروانش داشت. سگویا با تشویق معلمش میگل لوبت که او را در تنظیم و اجرا قطعاتی بهوسیله پیانو یاری کرد، با جراتی عجیب کار نواختن گیتار را با انگشتان و ناخنهایش که موجب میشد صدایی تند و تیز ایجاد کند دنبال کرد، و بکمک این تکنیک دامنه صداهایی که میتوانست ایجاد کند به مراتب بیشتر از آنی بود که به تنهایی با انگشتان و یا با ناخن بشود ایجاد کرد.
این بحث که استفاده از انگشتان و ناخنها برای نواختن گیتار و یا استفاده از گوشت نوک انگشتان برای ایجاد صداهای آرام کدامیک بیشتر مورد توجه هست همیشه بین نوازندگان گیتار کلاسیک مطرح بوده است.
ارسال شده در تاریخ : جمعه 26 آبان 1391برچسب:آندرس سگوویا,,
خسته ام از سکوت بی پایان
خسته از لحظه های تکراری
حاصل کل عمر من، این بود:
عشق، نفرت، جنون، خود آزاری
قصه ی من از ابتدا غم بود
غم ِ یک ، از بهشت رانده شده
قصه ی یک خلیفه الرحمن
که همیشه رجیم خوانده شده
هر چه در زندگی گره خوردم
جز گرفتار ِ در عَدَم نشدم
خواستم که "میلیانوس" بشوم
سگ اصحاب کهف هم نشدم
خسته ام از تمام آینه ها
از جهانی که سرد و بی روح است
از کسی که به چشم من مثل
پسر غرق گشته ی نوح است
قصه ی سیب و گندم و حوا
قصه ی بود یا نبود من است
به خودم سجده میکنم هر شب
تخم ابلیس در وجود من است
خسته ام از یقین و از تردید
مثل ایمان ِکافرانی که
که خدا هست ، یا که اصلن نیست!
که خدا زنده یا خدا... نیچه ؟
قصه ام قصه ی همان مردیست
که به ناچار عمر را طی کرده
آنکه هرشب اَقَــلّکَن صد بار
درد را روی درد قی کرده
شرح آنکه ، هزار پیغمبر
آمده تاکه سر نخش بدهند
که مرنج و به برزخت خوش باش
که مبادا به دوزخش بدهند
خسته ام من شبیه سر بازی
کز غم یک شکست برگشته
مانده مابین ماندن و رفتن
زخمی و آش و لاش و سرگشته
خسته ام من شبیه سربازی
که همیشه اسیر تردید است
تا زه پایان جنگ خواهد دید
با کسی غیر خود نجنگیده ست
شاید این قصه ای که می می شنوید
قصه ی خاطرات جنگ من است
شاید این شعر ها که می خوانید
آخرین پوکه ی تفنگ من است
توی هفته ی چشای تو بجز
جمعه سهمی واسه من نمونده بود
جمعه و شنبه نداره چشم تو
اما کرکره ی پلکات بسته بود
واسه دستای تو من می مردم
با لبایِ تو قسم می خوردم
ولی تو عاشق خود بودی و من
عشقتو به آینه می سپردم
کاش اما ای دریغ از خاطره
که مثه ابره که تو دل بباره
تو نگاه سنگیِ چشمای تو
کاش یه دریچه یه پنجره بود
کاش مثل غارِ کوههای بلند
دهنت خاطره ی حنجره بود
واسه دستای تو من می مردم
با لبایِ تو قسم می خوردم
ولی تو عاشق خود بودی و من
عشقتو به آینه می سپردم
ای دوست غمگین من ،اگر می توانستی ببینی بخت بد که با عث
شکست تو در زندگیت بوده
همان نیرویی است که قلبت را روشن میکند
روحت را از مغاک تمسخر بیرون میاورد و تا عرش احترام بالا میبرد
آنگاه رضا به داده می دادی
وآن را میراثی می دانستی که تعلیمت میدهد و آگاهت می کند .
"جبران خلیل جبران"
ارسال شده در تاریخ : جمعه 19 آبان 1391برچسب:خلیل جبران خلیل,
هستیگرایی یا اگزیستانسیالیسم (به انگلیسی: Existentialism) جریانی فلسفی و ادبی است که پایه آن بر آزادی فردی، مسئولیت و نیز نسبیتگرایی است. از دیدگاه اگزیستانسیالیستی، هر انسان، وجودی یگانهاست که خودش روشن کننده سرنوشت خویش است.
اگزیستانسیالیسم از واژهٔ اگزیستانس به معنای وجود بر گرفته میشود. سورن کییرکگارد را نخستین اگزیستانسیالیست مینامند، میان «اگزیستانسیالیسم بیخدایی» و «اگزیستانسیالیسم مسیحی» تفاوت هست. از میان شناخته شدهترین اگزیستانسیالیستهای مسیحی میتوان از سورن کییرکگارد، گابریل مارسل، و کارل یاسپرس نام برد.
پس از جنگ جهانی دوم جریان تازهای به راه افتاد که میتوان آن را اگزیستانسیالیسم ادبی نام نهاد. از نمایندگان این جریان تازه میتوان سیمون دوبووآر، ژان پل سارتر، آلبر کامو و بوری ویان را نام برد.
اگزیستانسیالیسم توسط فردریش نیچه و سورن کییرکگارد، فیلسوفانی از قرن نوزده، بطور واضح مطرح شد، هر چند که در قرنهای پیشین نیز پیشگامانی داشت. در قرن بیستم مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، فیلسوفان اگزیستانسیالیست دیگری چون ژان پل سارتر، سیمون دوبوار و آلبر کامو (هیچ گرا، آثار آلبر کامو به نگرشهای اگزیستانسیالیسم شباهت دارد، اما در اصل آبسوردیسم میباشد) را تحت تاثیر خود قرار داد. فئودور داستایوسکی و فرانتس کافکا نیز مفاهیم اگزیستانسیالیستی را در آثار ادبی خود دستمایه قرار دادند. همانطور که گرایشات مشترک بین متفکرین اگزیستانسیالیست وجود دارد، تفاوت و اختلاف نظرهایی هم بین آنها مطرح است (تفاوت اصلی بین اگزیستانسیالیستهایی است که منکر وجود خدا هستند مانند سارتر و اگزیستانسیالیستهایی که معتقدند خدا وجود دارد مانند تیلیچ)، و الزاماً همهٔ آنها درستی اطلاق اگزیستانسیالیسم به آثارشان را قبول نداشتند. به نظر میرسد واژهٔ اگزیستانسیالیسم توسط فیلسوف فرانسوی، گابریل مارسل در میانهٔ دههٔ ۱۹۴۰ بکار گرفته شد و توسط ژان پل سارتر، کسی که در ۲۹ اکتبر سال ۱۹۴۵، اگزیستانسیالیسم را از موضع خود در مقالهای به کلوپ متنو در پاریس مطرح کرد، اقتباس شد. مقالهٔ او با نام اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر منتشر شد که این کتاب کوچک نقش مهمی را در فراگیری تفکرات اگزیستانسیالیستی ایفا کرد. این اصطلاح از گذشته به فیلسوفان دیگر که وجود، و در معنای خاص آن وجود آدمی، موضوع اصلی فلسفهٔ آنها بودهاست نسبت داده میشد. مارتین هایدگر تمرکز آثار خود را از دههٔ ۱۹۲۰ بر وجود آدمی قرار داد، و کارل یاسپرس در دههٔ ۱۹۳۰ فلسفهٔ خود را فلسفهٔ هستی نامید. هر دوی آنها تحت تاثیر فیلسوف دانمارکی، سورن کییرکگارد، بودند. برای کییرکگارد، بحران وجود آدمی دغدغهٔ اصلی بود. او را به عنوان اولین اگزیتانسیالیست میشناسند؛ در حقیقت او اولین فردی بود که صراحتاً سوالات اگزیستانسیالیستی را در کانون توجه فلسفه اش قرار داد. هم چنین در گذشته، نویسندگان دیگری صراحتاً مضامین اگزیستانسیالیستی را از خلال تاریخ فلسفه و ادبیات مطرح نمودند. در پی پیدایش اگزیستانسیالیسم طی دههها، زمانی که جامعه با آن بطور رسمی آشنا شد، اصطلاح اگزیستانسیالیسم به ناگهان فراگیر گشت. برخی نوشتهها و تفکرات که به مفهوم اگزیستانسیالیسم به نوعی پرداخته بودند، عبارتند از: • تعالیم بودا • اعترافاتِ سنت آگوستین • عرفان برترِ ملاصدرا • هملتِ ویلیام شکسپیر[۱]
به سال ۱۸۳۵ سورن کییرکگارد فیلسوف دانمارکی در نامهای به دوستش پیتر ویلهلم لوند نخستین متن اگزیستانسیالیستیش را نگاشت. در این متن او حقیقتی را که برایش عملی است، شرح میدهد:
آنچه که در فکرم برایم نامشخص مینماید اینست که چه باید بکنم، نه آنچه باید بدانم، مگر دانشی که مقدم بر هر عملی است. باید بفهمم که خداوند واقعاً از من چه میخواهد تا انجام دهم: آن چیز آنست که حقیقتی را که برای من حقیقت است بیابم، آن معنی ای که برایش میتوانم زندگی کنم و بمیرم را بیابم.... مسلماً انکار نمیکنم که هنوز ضروریت دانش و اینکه توسط آن کسی میتواند فراتر از باقی انسانها عمل کند را، درک میکنم؛ اما دانش باید در زندگی من بکار آید، و هم اکنون این مهمترین چیز از دید من است.
[۲
واقعگرایی یا رئالیسم، یک مکتب فلسفی است که مدعی است بین علم و معلوم قابلیت تطابق وجود دارد؛ یعنی علم میتواند جهان را چنان که واقعا هست توصیف کند.
«واقع گرایی متضمن مفهوم صدق( یا حقیقت) یا کذب است. هدف علم نزد واقعگرایان توصیف صادق و درست چگونگی واقعیت جهان است.»(۱) چنانچه گزارهای که به آن علم داریم، در عالم خارج از ذهن نیز برقرار باشد، علم ما از معلوم «درست» و «صادق» است. در غیر این صورت علم ما «نادرست» و «کاذب» است.»
واقعگرایان معتقدند جهان مستقل از فهم انسان وجود دارد و فهم انسان میتواند کاشف پارهای از امور در عالم خارج باشد. گزارههای درست امری از جهان واقع را چنانکه هست، توصیف میکنند. واقعگرایان معتقدند نظریه میتواند صادق باشد حتی اگر کسی به آن اعتقاد نداشته باشد
ارسال شده در تاریخ : جمعه 19 آبان 1391برچسب:رئالیسم,,
تومیستها، طرفداران توماس آکویناس هستند.
نوشتههای توماس آکویناس یا توماس قدیس (۱۲۷۴-۱۲۲۵میلادی) را میتوان نقطهعطفی در گذار تمدن غربی از اندیشه دوران باستان (یونان و روم قدیم) به دنیای مدرن دانست. او در راس دیگر دومینیکنهای قرن سیزدهم میلادی، با تکیه بر برخی از اندیشهای ارسطو، تفسیری متفاوت از رویکرد متالهین نو افلاطونی غالب بر کلیسا در قرون وسطی ارائه داد و راه را برای خرد ورزی مدرن در سدههای بعدی باز کرد. نو افلاطونیان به صورتهای کلی مستقل از افراد اعتقاد داشتند و اینکه شناخت حقیقت در گرو دست یافتن به این صورتهای کلی است. به عقیده آنها از عالم افراد و زندگی حسی (تجربی) فناپذیر راهی به دنیای ازلی و ابدی حقایق صورتهای کلی وجود ندارد. دوگانگی بین جسم میرنده و روح جاودانه انعکاسی از دوگانگی دنیای حسی (افراد) و عالم صورتهای کلی است. توماس آکویناس با تفسیر ارسطویی از صورتهای کلی، دسترسی به آنها را از طریق انتزاعات عقل فردی امکانپذیر دانست. به عقیده وی عقل انسان با تحلیل پدیدههای فردی و با توسل به فرآیند انتزاع میتواند به درک صورتهای کلی نائل آید. نتیجه این رویکرد جدید، اهمیت دادن به مشاهدات تجربی و مشروعیت بخشیدن به عقل برای استنتاجهای انتزاعی از این مشاهدات بود. ارسطوگرایی توماس آکویناس در حقیقت زمینه را جهت رشد رویکردهای علمی مدرن آماده ساخت. آکویناس بر این باور بود که فلسفه و الهیات نه تنها در تضاد با هم نیستند بلکه مکمل یکدیگر برای رسیدن به حقیقتاند. از نظر وی، دانش انسانی مجموعهای بزرگ از یک نظام سلسله مراتبی است که در قاعده آنها علوم قرار دارد، بالاتر از علوم فلسفه و در راس همگی آنها الهیات است. وحی و مکاشفه که ناظر بر راس هرم دانش است موجب محو و بلاموضوع شدن ارزشها و حقایق انسانی در قاعده هرم نمیشود. فلسفه بر مبنای اصول کشف شده توسط عقل حرکت میکند و الهیات از وحی تعبدی الهام میگیرد. آکویناس تاکید میکند که وحی الهی به هیچوجه در تضاد با آنچه که انسانها با عقل طبیعی خود کشف میکنند نیست.(۱) او در «جامع الهیات» خود (کتاب دوم) به بحث عقلی درباره موضوعات اجتماعی و اقتصادی میپردازد. برخی از مهمترین مورخان اندیشه اقتصادی بر این عقیدهاند که مباحث آکویناس در اقتصاد به ویژه درباره قیمت عادلانه نقطه آغازی در طرح رویکرد مدرن به فعالیتهای اقتصادی است.
ارسال شده در تاریخ : جمعه 19 آبان 1391برچسب:توماساکویناس,,
نامگذاری
نام کامل ساز پیانو، پیانو فورته (Pianoforte) میباشد، که از دو قسمت پیانو به معنی ملایم و فورته به معنی قوی تشکیل شدهاست، و به خوبی منعکس کنندهٔ توانایی این ساز در تولید شدتهای گوناگون میباشد.
پیانوهای اولیه ابعاد بزرگ، و شکل خاصی داشتند. آنچه که در اصطلاح به آن پیانوی بزرگ گفته میشود (و در ایران با نام نادرست پیانویرویال شناخته میشود) غالباً بیش از دو متر طول دارد و دارای در بزرگیاست که برای هرچهبهترشدن صدای پیانو، معمولاً در هنگام نواختن ساز این در را در وضعیت نیمهباز توسط پایهٔ کوچکی ثابت میکنند. انواع دیگر پیانو با نامهای پیانوی ایستاده یا دیواری (Stand یا Upright) پیانوی چهارگوش (Square) و غیره، ابعاد کوچکتری دارند و برای مصارف خانگی یا در اماکن عمومی طراحی شدهاند.
کلید سفید در هر اوکتاو پیانو برای ۷ نت دو ر می فا سل لا سی وجود دارد. علاوه بر این کلیدهای سفید کلیدهای سیاهرنگی هم بین بعضی از کلیدهای سفید وجود دارد. بین کلیدهای سفیدرنگ می و فا و نیز بین کلیدهای سفیدرنگ سی و دو کلید سیاهرنگ وجود ندارد.
هر کلید سیاهرنگ در پیانو در حکم نت دیز برای نت مربوط به کلید سفیدرنگ سمت چپ آن (یعنی آن کلید سیاه در سمت راست آن کلید سفید قرار دارد) و در حکم نت بمول برای نت مربوط به کلید سفیدرنگ سمت راست آن (یعنی آن کلید سیاه در سمت چپ آن کلید سفید قرار دارد) است.
پیانو توسط ضربه نوک انگشتان نواخته میشود. برای این کار دست را بلند کرده و سپس فرود آورده و با نوک انگشت مورد نظر ضربه میزنیم. مکانیسم پیانو تولید صدا میکند. بدلیل شکل مکانیسم پیانو یک پیانسیت می تواند همزمان تا ده نت را به صدا درآورد.
محل قرارگیری انگشتان دو دست روی کلیدهای پیانو در نواختن آن اهمیت دارد. معمولاً در آهنگها نت اول شماره دارد که انگشت شروع کننده در نواختن آن آهنگ را مشخص میکند. در این صورت شماره یک برای انگشتهای شست دو دست است و به ترتیب سایر انگشتها شمارههای ۲ تا ۵ را خواهد داشت. شست دست راست روی چهارمین نت دوی پیانو قرار میگیرد. البته این مورد در مورد همه آهنگها عمومیت ندارد و برخی آهنگسازان نت شروع کننده در آهنگشان را شماره نمیزنند. در این صورت پیانیست باید خودش محل قرارگیری انگشتانش روی کلیدهای پیانو را با توجه به نوع نتهای موجود در آهنگ تشخیص دهد.
گاهی پیانیست جای دو دستاش را روی کلیدهای پیانو با هم عوض میکند و گاهی بدون نواختن کلید پیانو با انگشتان شست دو دستش از سایر انگشتها استفاده میکند.
ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:پیانو,,
دوران رهبری سید برت (۱۹۶۵ تا ۱۹۶۸)
در سال ۱۹۶۶ گروه اولين كارهای خود را در كلوبهای زيرزمينی لندن آغاز كرد. در سال ۱۹۶۷ اولين آهنگ گروه به نام آرنولد لين منتشر شد و جزو بيست آهنگ پرفروش انگلستان قرار گرفت. در ماه مه ۱۹۶۷ آهنگ نواختن امیلی را ببین منتشر شد و برای نخستينبار گروه را در مقام ششم جدول بهترينهای موسيقی انگلستان قرار داد. پس از مدتی سيد برت ۲۱ ساله که از سوی هواداران راک با اقبال فراوان مواجه بود به دلیل افراط در مصرف مواد مخدر نتوانست نقش خود را در گروه به خوبی ایفا كند. محبوبيت بیش از حد، سید برت را تحت فشار قرار داد و باعث شد كه به تدريج به یک رهبر غيرقابل استفاده بدل شود. در سال ۱۹۶۸ سيد برت پذیرفت که از گروه جدا شود و ديويد گيلمور در كنار سه عضو ديگر قرار گرفت.
پیانوی بیبی گراند
پیانو یکی از سازهای صفحهکلیددار و مشهورترین آنها است. صدای پیانو در اثر برخورد چکشهایی با سیمهای آن تولید میشود. این چکشها در اثر فشردهشدن کلیدها (کلاویهها) به حرکت در میآیند. سیمهای پیانو به صفحهای موسوم به «صفحهٔ صدا» متصل شدهاند که نقش تقویتکنندهٔ صدای آنها را دارد.
پیانو به عنوان مادر سازها و کاملترین ساز نیز شناخته میشود؛ علت نسبت دادن این لقبها به این ساز آن است که پیانو قادر است محدودهٔ بسیار گستردهای از اصوات را تولید کند در حالی که سایر سازهای اصیل موسیقی تنها بخشی از این محدودهٔ صدا را تولید میکنند. پیانو در شکل فعلیاش بیش از هفت اکتاو دارد و قادر به تولید فرکانسهایی از حدود ۲۰ تا ۵۰۰۰ هرتز میباشد، در حالی که در مقام مقایسه ساز ویولن تنها قادر به تولید کمتر از چهار اکتاو و بهترین خوانندهها تنها قادر به خواندن کمتر از سه اکتاو صدا هستند.
محتویات
پیانو به شکل مدرن را بارتولومئو کریستوفوری در سال ۱۷۰۹ میلادی در شهر پادووای ایتالیا اختراع کرد.[۲][۳] قبل از اختراع پیانو از سازی قدیمیتر به نام «هارپسیکورد» (Harpsichord)استفاده میشد. تفاوت عمده و مهمی که پیانو با سازهای مشابه قبل از خودش داشت آن بود که در سازهای مشابه قبلی، شدت صدای حاصل از فشردهشدن یک کلاویه، مستقل از شدت ضربهٔ واردشده بر کلید، مقداری ثابت بود، اما در پیانو نوازنده قادر بود با ملایم ضربهزدن به کلیدها صدایی نرمتر ایجاد کند، یا با ضربات محکمتر صدایی درشتتر با پیانو تولید کند. همین ویژگی باعث شد که به سرعت پیانو مورد توجه آهنگسازان قرن هجدهم میلادی قرار بگیرد.
ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:برت,
پینک فلوید (به انگلیسی: Pink Floyd) یکی از مشهورترین و خلاقترین گروههای موسیقی راک انگلیسی و از پیشگامان موسیقی پراگرسیو راک و سایکدلیک راک بود که از سال ۱۹۶۵ به رهبری سید برِت، نوازنده گیتار، شروع به کار کرد و در دهه ۷۰ میلادی به اوج شهرت خود رسید. دیگر اعضای گروه راجر واترز (گیتار بیس)، ریک رایت (کیبورد) و نیک میسن (درام) بودند. سید برت در سال ۱۹۶۸ به دلیل عوارض ناشی از سؤمصرف الاسدی و ناتوانی در حضور مؤثر در اجراهای زنده (و حتی در استودیو) عملاً از گروه کنار گذاشته شد و دیوید گیلمور که گیتاریست توانمندی بود جایش را گرفت.
در سال ۱۹۷۳ پینک فلوید با آلبوم نیمهٔ تاریک ماه توانست خود را در ایالات متحده آمریکا نیز به فوقستاره موسیقی تبدیل کند.[۱] ریچارد رایت نوازده ی کیبورد در سال ۱۹۷۹ گروه را ترک کرد. در سال ۱۹۸۵ هم راجر واتِرز که پس از سید برت نقش اصلی در آهنگسازی و سرودن اشعار پینک فلوید را بر عهده داشت، به دلیل اختلاف با اعضای گروه از آنها جدا شد.
بارزترین ویژگی های پینک فلوید عبارت بود از استفاده شان از اشعار فلسفی، تجربیات صوتی و اجراهای زنده ی پیچیده.
پینک فلوید در سال ۱۹۹۶ به تالار مشاهیر راک اند رول راه یافت. آثار این گروه حدود ۲۵۰ میلیون نسخه در سراسر جهان فروش داشته است و جزو پرفروش ترین هنرمندان موسیقی در دنیا به شمار می رود. [۱]
تاریخچه گروه
شکل گیری و سال های ابتدایی (۱۹۶۵ تا ۱۹۶۸)
پینک فلوید از یک گروه راک قدیمیتر که در سال ۱۹۶۵ تشکیل شده بود، و در دورههای مختلف با نامهای سیگما۶، مگادثز، آرکیتکچرال ابدبز، اسکریمینگ ابدبز، و به بیان سادهتر ابدبز خوانده میشدند، به وجود آمد. وقتی گروه از هم پاشیده شد بعضی از اعضای گروه، گیتاریستها باب کلوز و راجر واترز، درامر نیک میسن و نوازندهٔ پیانو و ارگ ریچارد رایت، گروه جدیدی به نام «تی سِت» تشکیل دادند. بعد از یک دوره کوتاه که کریس دنیس خواننده گروه، رهبری گروه را به عهده داشت، سید برت به عنوان خواننده و گیتاریست به گروه پیوست و واترز بیسیست گروه شد.
وقتی اعضای گروه فهمیدند نام گروه دیگری نیز «تی سِت» میباشد، سید برت نام «آوای پینک فلوید» را پیشنهاد کرد که از اسم دو موزیسین بلوز پینک اندرسون و فلوید کانسل مشتق شده بود. تا مدتی پس از این، اعضای گروه برای انتخاب اسم بین «تی سِت» و «آوای پینک فلوید» مردد بودند که در نهایت «پینک فلوید» انتخاب شد.
ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:پینک فلوید,
خانۀ دوست کجاست ؟
خانۀ دوست کجاست ؟
تا بخوابم شبی آرام آنجا
خانۀ دوست کجاست
تا بیاسایم دمی فارغ بال
دور باشم از نگاه تنگ چشمان
بگریزم از مکر آن به ظاهر دوستان
خانۀ دوست کجاست
تا نفسی تازه کنم
خانۀ دوست کجاست
پر کنم قلبم و دل
حس کنم حس حضور
قلبمو نور
شانه هام خالی شن
نفس تازه بکشم
دلم رو از مهر پر کنم
چشمامو زیبا بین کنم
شعرهای تازه بگم
نغمه هامو صافی کنم
نغمه ام رو جاری کنم
ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:نغمه جویا,
براي خوب زندگي كردن بايد خوب ياد بگيريم
انسان تا آخرين لحظه حيات در هر سن و تحصيلاتي كه باشد، نياز به يادگيري دارد. ما زندگي مي كنيم كه ياد بگيريم و چگونه بهتر زيستن را انتخاب كنيم . زيرا انسان ها همه بدون استثنا خطا مي كنند و تجربه نشان داده كه بايد براي موفقيت و پيشرفت در زندگي خطا ها را جبران كرده و اهميت اين موضوع در اين است كه ابتدا متوجه شويم و سپس جبران كنيم زيرا ممكن است بعضي ها متوجه خطاهاي خويش نباشند. شايد اين جمله را بارها شنيده باشيد كه طول زندگي مهم نيست، بلكه عرض آن مهم است. يعني كساني هستند كه با وجود عمر طولاني خويش در زندگي هيچ كار مثبت و پسنديده اي براي اجتماع انجام نداده اند. برعكس اشخاصي هستند كه در مدت زمان عمر كوتاه خويش كم كم به خواص پيوسته اند ، يعني زندگي با هدف و معني داري را براي خويش برگزيدهاند. مانند استادان و آثارشان ، هنرمندان، پزشكان و جراحان ، مخترعان و مبتكران و ... (كه البته خواص هم در جاتي دارند) توجه داشته باشيد كه اگر شكستي در زندگي خانوادگي ، اجتماعي و كاري برايتان پيش آمد، نااميد نشويد و بدانيد كه اگر با حواس و متمركز و به قول معروف ششدانگ حواس از خداوند چيزي را طلب كنيد و در آن جهت گام برداريد مسلما به نتيجه مطلوب ميرسيد.
لازم به يادآوري است كه بعضي ها انگار به دنيا آمده اند تا فقط كار كنند و به سخن ديگر زندگي مي كنند تا فقط كار كنند و به مسائل ديگر زندگي مثل عشق و علاقه و دلبستگي ها ، ارتباط با بستگان و دوستان ، لذت بردن از سرگرميهاي علمي ، فرهنگي ، هنري مثل مطالعه نواختن سازي، نقاشي، پيكر تراشي، خطاطي و لذت مسافرت ، لذت پخش غذا و ميل كردن آن را از دست مي دهند. در حالي كه بايد كار كنند تا به بهترين وجه ممكن زندگي كنند. باوركنيد بعضي ها از خيلي چيزها و نعمت هاي خداوند لذت نميبرند و استفاده نمي كنند و درك نمي كنند، پس بياييم ياد بگيريم كه چگونه زندگي خوبي داشته باشيم و بدانيم كه براي يادگيري هيچوقت دير نيست . همين حالا فكر كنيد و انتخاب كنيد كه چگونه از اين ديدگاه به زندگي نگاه كنيم ، حتما زندگي برايتان معنا دار مي شود.
شاعر شعر مي سرايد حالاچه غزل چه قصيده چه مثنوي و چه دوبيتي چه شعر آزاد و سپيد و غيره در هر قالبي كه باشد شعر مي گويد. يا ممكن است كه داستاني را به صورت شعر و يا نيمي شعر و نيمي نثر و يا به صورت آزاد ارائه دهد. به هر حال امروزه ديگر كمتر كسي پيدا مي شود كه مثنوي بگويد ولي همچنان شعرهاي سعدي، حافظ، خيام، فردوسي و... براي مخاطبان و جامعه جذابيت دارد، ضمن اينكه غزل سرايان بزرگي چون سعدي، حافظ، مولانا و... در باب هاي مختلف همه حرفها را زدند و تمام اما هنوز كساني هستند كه غزل هاي خوبي از خودشان به يادگار گذاشته اند. شعر بايد حس خوابيده خواننده و مخاطب را بيدار كند. شعر وقتي در ذهن شاعر است تصوير خود آگاهي شاعر است ولي وقتي روي كاغذ مي آيد ديگر به خوانندگان مربوط مي شود. گاهي شعر رقابت و نوعي گلاويزي ايجاد مي كند. گاهي شاعران درد زيستن را، دلبستگي هاي شان را، اضطرابهاي شان را در حجم و رقص كلمات و شبيه ها و تصاوير ذهني شان (Abstraction) شكل داده و درهم مي آميزند. گروهي از جوانان به شعر خيلي علاقه دارند و حتي اعتقاد دارند كه شعر هم بايد پس از شاعراني چون اخوان، سهراب، سلمان و... سبكي جديدتر داشته باشد به همين دليل ساختارشكني كرده اند و كلمات و حروف و حتي تكرار حروف را به صورت پلكاني و با مضموني جديدتر ارائه مي دهند. نمي شود پيش گويي كرد. قوه تخيل در شعر بسيار مهم است. عنصر حس آميزي، چشم خردبين شاعر، زندگي درويشي او و ديد عرفاني اش، انزواهايش، صلح و سازش او با هستي و گاهي عدم آشتي او با زندگي شاعران را طوري وسوسه مي كند كه در شعر پست مدرن خواننده را بين زمين و آسمان معلق مي كند. شايد شعر براي گروهي ملعبه اي باشد كه چه به صورت داستان چه طنز و شوخي و يا چه شعرهايي با وزن و بي وزن، اما مهم است كه شاعران و نويسندگان با محيط جديد آشنا شوند و ياد بگيرند و يا از طريق تجربيات ديگران كه اين مسير را طي كرده اند بياموزند و زياد مطالعه كنند و نكته مهم اين است كه شعر بايد اينجايي باشد طوري كه خواننده حس كند كه شعر مربوط به همين جاست.
روزنامه كيهان، شماره 19892 به تاريخ 15/1/90، صفحه 10 (ادب و هنر)
می گویندورتا اولین فیلسوف زن ایرانی است و در سده پنجم و چهارم قبل از میلاد می زیسته. ورتا نام یکی از پادشاهان ماد نیز هست.
زندگی
در لغت نامه دهخدا برابر واژه ورتا آمده است: [ وَ ] (هزوارش ، اِ) به لغت ژند و پاژند گُل را گویند و به عربی ورد خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درباره زندگی ورتا اطلاعات دقیقی در اسناد تاریخی موجود نیست، اما می گویند: ورتا ( ۴۱۴ تا ۳۱۴ پیش از میلاد ) بانوی فیلسوف و خردمند بزرگ تاریخ ایران درسال ۴۰۱ هنگامی که ۱۳ سال داشت به شاگردی آرشیت دانا ( نخستین فیلسوفی که در ایران باستان از او یاد شدهاست) در آمد. در آن زمان آرشیت دانا ۷۵ ساله بود . گفته میشود ورتا استعداد و حافظه بی نظیری داشت. همه دانشهای زمان خویش را به سرعت آموخت. در ۱۵ سالگی تقریبا تمام علوم زمان خویش را میدانست. وی عاشق اندیشههای استادش بود و تا پایان عمر ازدواج نکرد. وقتی آرشیت دانا در ۱۴۶ سالگی درگذشت او ۸۶ سال سن داشت. ورتا در سپیده دم ۴ اکتبر ۳۱۴ پیش از میلاد در سالروز تولد خود در زادگاهش سرخس ، در سن ۱۰۰ سالگی توسط اسپیروپولوس جاسوس یونانی کشته شد.
فلسفه
ورتا فیلسوفی بزرگ بود و مورخان شرق او را مرجع دانش جهان در زمان زندگی اش میدانستند از همه جای دنیا برای آموختن به سویش میآمدند. دانش نامه او "مادر" نام دارد. او را پس از آرشیت دانا از اولین نظریه پردازان دموکراسی مینامند.
آرشیت
می گویند آرشیت دانا نخستین اندیشمندیست که نامش در تاریخ ایران باستان آورده شده است و سده پنج قبل از میلاد می زیسته. و جملاتی خردمندانه به ایشان منصوب است. واژه آرشیت بیانگر معماری هم به کار می رود. بیشترین شهرت نام آرشیت به خاطر استادی ورتا است.
زندگی
در لغت نامه دهخدا در برابر نام آرشیت آمده است: مهربانی ، مهربانتر ، نام اتاقی در تخت جمشید. درباره آرشیت و زندگی او منابع فراوانی وجود ندارد. در بعضی از گفتارها آمده است: «اولین حکیم و فیلسوف ایرانی است و در دوم ژانویه ۴۷۶ پ.م زاده شد و در ۲۸ فوریه ۳۳۰ پ. م درگذشت. وی ۱۴۶ سال زندگانی کرد و در این میان چهار هم نگری بزرگ میان وی و سه اندیشمند یونانی؛ سقراط، افلاطون و ارسطو رخ داد که در هر چهار بار اندیشمندان یونانی در برابر دانش و اندیشه برتر او کرنش نمودند.» با سقراط در اسوس و با افلاطون دو بار، یک بار در آتن و بار دیگر در ساردس و با ارسطو در زادگاهش استاگیرا. هنگامی که خبر مرگ آرشیت در زادگاهش ترشیز (کاشمر کنونی) را به ارسطو دادند او گریست و گفت: «کاش همانند او در تاریخ یونان نیز میداشتیم». نامیترین شاگرد او بانو ورتا است.
علاقه مندی به اندیشه های فلاسفه بزرگی نظیر آرشیت و ورتا در دوران بعد از هخامنشیان و بر اساس تعالیم این دو فیلسوف، مردم سالاری در ایران به شکلی نوین اجرا شد.
فلسفه
آرشیت فیلسوفی بزرگ بود و اولین نظریه پردازان دموکراسی در ایران باستان است که در نهایت اندیشههایش توسط مهرداد یکم پادشاه اشکانی به شکل ایجاد مجلس مهستان بروز یافت. کتاب نامبردار او (بنیاد جهان) بوده که گفته میشود هم اینک در دیرینکده بریتانیا (British Museum) نگهداری میشود.مدیران موزه بریتانیا وجود این کتاب را در این کتابخانه تکذیب کردند.
به صلیب می کشندم –باید صلیب و میخ باشم
جام بدستم میدهند –باید شوکران باشم
می سوزانندم –باید دوزخ باشم
مهم نیست که بدبختم یا خوشبخت
من شاعرم خورخه لویس یورخس
ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:یورخس,,
ماتیک سرخ تو رنگی نداره
واسه من حرف قشنگی نداره
چشمی که لنز داره شیشه ایه
روحِ گرم و شوخ و شنگی نداره
دستای تو با همه زیورشون
مثل یک مجسمه خشکه وسرد
گرمی عشق و محبت نداره
لاک قرمز لاک مشکی لاک زرد
دستِتو تو باغچه دلم بکار
تا بشی سبز و ببالی به تنم
هی نرو دنبال این بهونه ها
اون که عشقو میشناسه فقط منم
برای دیگر کاربردها، فلسفه (ابهامزدایی) را ببینید.
تابلوی مرگ سقراط، اثر ژاک لوئی داوید؛ یادآور زمانی است که دادگاه آتن، سقراط فیلسوف را به نوشیدن جام زهرآلود محکوم کرد.
فَلسَفه مطالعهٔ مسائل کلی و بنیادی پیرامون موضوعاتی چون وجود، آگاهی، ارزش ها، خرد، ذهن و زبان است وجه افتراق فلسفه با راههای دیگر پرداختن به پرسشهای بنیادی این چنینی (راههایی نظیر عرفان و اسطوره)، رویکرد نقّادانه و معمولاً سازمان یافتهٔ فلسفه و تکیهاش بر استدلالهای عقلانیاست.
فلسفه در آغاز در دولت-شهرهای یونان، بهویژه آتن شکل گرفت
واژهٔ فلسفه به معنای دوستداری حکمت است و ریشهٔ یونانی (به یونانی: φιλοσοφία) دارد که سپس به عربی و فارسی راه یافته است. مشهور است که نخستین بار فیثاغورس واژه مذکور را به کار برده است؛ زمانی که از او پرسیدند: «آیا تو فرد حکیمی هستی؟» وی پاسخ داد:«نه، اما دوستدار حکمت (Philosopher) هستم.».
اگرچه فلسفه پژوهشی تخصصی است؛ اما ریشه اش در نیازهای مشترک مردمی است که هرچند فیلسوف نیستند، به این نیازها آگاهند
فلسفه مجموعه نتیجه گیری هایی نیست که درباره آنها توافق وجود داشته باشد.
در سده ششم قبل از میلاد مسیح که فلسفه در یونان باستان پیدا شد، به همه مطالعات نظری فلسفه می گفتند، و فیلسوفان نخستین در موضوعاتی کاوش می کردند که اکنون باید آنها را موضوعات علم به شمار آورد؛ اما علوم گوناگون که به نتایجی رسیدند که درباره شان همرایی پدید آمد، از فلسفه جدا شدند و به رشته ای مستقل تبدیل گردیدند. ناممکن نیست که علوم دیگری از فلسفه جدا شوند، مثلا منطق در راهی گام بر می دارد که به شاخه ای مستقل از فلسفه تبدیل گردد.
از همین روست که فلسفه را مادر علوم نامیده اند. بحث فلسفی بیش تر متوجه تفکر محض است. هدف این بحث در اصل آن است که اشتباهات برطرف گردد و دشواریها و پیچیدگیها از میان برداشته شود. آن گاه که از این وظیفه فراغت حاصل شود، آنچه برای فلسفه به جا می ماند، پیامدهای نتیجه نیست؛ بلکه از میان رفتن چیزهایی است که پیش از آن مشکل و مسئله قلمداد می شده است.
فلسفه، مطالعه واقعیت است، اما نه آن جنبهای از واقعیت که علوم گوناگون بدان پرداختهاند. به عنوان نمونه، علم فیزیک درباره اجسام مادی از آن جنبه که حرکت و سکون دارند و علم زیستشناسی درباره موجودات از آن حیث که حیات دارند، به پژوهش و بررسی میپردازد. ولی در فلسفه کلیترین امری که بتوان با آن سر و کار داشت، یعنی وجود؛ موضوع تفکر قرار میگیرد؛ به عبارت دیگر، در فلسفه، اصل وجود به طور مطلق و فارغ از هر گونه قید و شرطی مطرح میگردد. به همین دلیل ارسطو در تعریف فلسفه میگوید: "فلسفه علم به احوال موجودات است، از آن حیث که وجود دارند".
به طور خلاصه فلسفه مجموعه نتیجه گیریها نیست، بلکه بیش تر راه و روش تفکر است؛ از همین روست که فلاسفه تحصّلی، کارکردهای فلسفه را در سه حوزه منطقی، زبان شناختی و کاربردی (فلسفه علم، اخلاق، سیاست و...) دانسته اند.
تاریخ فلسفه به یک معنا خود موضوع فلسفه است
تاریخ فلسفه به سان تاریخ علوم زائده فرعی موضوع اصلی نیست. بلکه به یک معنا خود موضوع است. مثلا دانستن تاریخ زیست شناسی، پایه دانستن زیستشناسی نوین نیست. زیستشناسی شاخه ای از دانش است، تاریخ زیستشناسی توضیح چگونگی دست یافتن به این دانش است، و این دو موضوعاتی جداگانه اند.
اما مطالعه فلسفه بیش تر مطالعه سیر داد و ستد اندیشهها درباره موضوعات فلسفی است؛ و همین داد و ستد اندیشه هاست که تاریخ فلسفه را تشکیل داده است.
فرآیند فلسفه ورزی خود بخشی از موضوع فلسفه است
فلسفه مدعی جهت دار بودن و جهت دهی است
دانشمند از دانشش نتایج اخلاقی و فرجام گرایانه نمی گیرد، یعنی داوری نمی کند که کار جهان درست است یا خراب. حال آن که یکی از وظایف سنتی فلسفه که در آن تردید نکرده اند؛ رهنمود دادن است. رهنمود در این باب که چگونه باید زیست، و این وظیفه موضوع علم نیست.
گذشته از جهت دهیهای کلی قسم دیگر جهت دهی مختص به هر یک از دانش پژوهان فلسفه است. به دشواری می توان تصور کرد که رشته دیگری (البته به جز دین) بتواند آن دگرگونی عمیقی را که فلسفه در دیدگاه دانش پژوه ایجاد میکند به وجود آورد.
فیزیکدانی بزرگ شما را می خواند تا تصوراتی را که درباره نحوه پیدایش کهکشانها دارید تغییر دهید؛ اما فیلسوفی بزرگ در واقع شما را فرا می خواند تا زندگیتان را دگرگون سازید.
اعتبار علوم وابسته به قلمرو فلسفه است
علم پیش فرض هایی دارد که قبلا در فلسفه مورد توجه قرار گرفته اند. گزاره هایی مانند اینکه: طبیعت مادی واقعیت دارد؛ طبیعت دارای قوانین ثابت علت و معلولی است؛ طبیعت قابل فهم و از منابع معرفت بشری است؛ علمی نیستند، بلکه لازمه پرداخت به علم می باشند.
درست است که برای مثال دانشمندان علوم لزوما از دلالتهای فلسفه علم بر کارشان آگاهی ندارند، و فلسفه قادر بر تحت تاثیر قرار دادن نحوه کارشان نیست، اما بی تردید فلسفه علاوه بر آنکه می تواند تفکر دانشمندان را نسبت به آنچه انجام می دهند تغییر دهد؛ پیش فرض هرگونه علم ورزی است
با این وصف، "شمس"، با اندوه میداند كه همواره خواستن، توانستن نیست. وی را، پیوسته "گفتنی"، بیشتر از "گفتار" است! هرچه را كه از شمس، شنیدهایم، تمام گفتههای او، به شمار نمیروند. شمس، از گفتنیهای خود، بیشتر از ثلثی را، نگفته است .زیرا اظهار گفتنی نیز ــ هرچند با ارادهای بس نیرومند، به عنوان پشتوانه همراه باشد ــ بدون رعایت هیچ شرط و قید، همواره میسر نیست. زیرا، نخست، عرصه سخن خود، بس تنگتر است، از عرصه معنی (ش256). و دیگر آنكه، در جهان شمس:
"هنوز ما را، اهلیت گفت، نیست!
كاشكی اهلیت شنیدن بودی! تمام ــ گفتن"، میباید، و "تمام ــ شنودن"؟
] اما سوكمندانه [ :
ــ بر دلها، مُهر است
ــ بر زبانها، مُهر است!
ــ و بر گوشها، مُهر است
در نظر "شمس"، كم و بیش، همه، احیاناً بدون آنكه خود بدانند یا بخواهند، بهگونهای "منافق"اند ــ حتی یاران به ظاهر صمیمی، و یكدل و همرنگ .دورویی و نفاق، شیوه اضطراری زندگی، در جهان سوءِ تعبیرها و سوءِ تفاهمهاست! دورویی، وسیلهای دفاعی، در "نبرد ــ شیوه" زندگی است.
"شمس"، معترف است كه خود ناچار، بارها، به نفاق، به خودپنهانگری، به دوگویی، به خود بودن و دیگری جلوه نمودن، زیسته است .
دامنه نفاق و دوگونه زیستی، معمولاً به شیوه رازگرایانه در سخن درونگرایان استخوانی، سرایت میكند. و شمس، ابایی ندارد از اینكه اعتراف نماید كه سخنش پر از رمز و راز است. و هرگاه صلاح بداند، آنرا بر دیگران آشكار میسازد، و هرگاه كه نخواهد، آنرا همچنان، ناگفته باقی میگذارد:
1- "دلم میخواهد كه با تو، شرح كنم! ] اما[ همین "رمز" میگویم،
بس میكنم! ... 2- "روزی رمزی میگفتم، و كشف میكردم، و نمیخواستم كه معنی بر وی (شهاب هریوه)، كشف نشود
3- " ... من آن نیستم كه بحث توانم كردن! اگر تحتاللفظ، فهم كنم، آنرا نشاید كه بحث كنم. و اگر به زبان خود، بحث كنم، بخندند و تكفیر كنند! "شمس" در جهانی سختگیر و متعصب بهسر میبرد كه اقلیتها و حتی رهبران اكثریت، در كشاكش زندگی و تنازع برای بقا، "تقیه"، كتمان، رازداری، پنهانكاری، خود نبودن و دیگری جلوه نمودن، و ضرورت ماسك فریب دفاعی را، بر چهره خویش، بهصورت سنت، صلاحاندیشی، سیاست، و دستوری مذهبی، پذیرفتهاند. حتی "ملاحده الموت" ــ بیپرواترین جانبازان تاریخ، به خاطر عقیده و آرمان ــ نیز، چنانكه در بخش "شاهد زمان" خواهیم دید ــ به تقیه و مصلحت، "نو مسلمان" میشوند. خلیفه عصر شمس ــ الناصرلدینالله (خلافت 622 - 576 هـ /1225-1180م) ــ بنابر 45 سال تجربه خلافت، با مكر تمام، از سوئی فدائیان مسخ شده الموت را به مزدوری، برای آدمكشی میگیرد، و از سویی دیگر، به شیوه "اهل فتوت"، جامه میپوشد و به "فقه شیعه"، روی میآورد! در چنین جهانی، "شمس" نیز، ناگزیر است، هر جا كه دیگر تخیل خلاق وی، از برقراری هماهنگی میان اموزش مذهب خداسالاری، و آئین انسان سالاری زبون ماند، رسماً از شیوه "تقیه" پیروی كند. شمس، با افسوسی انگیخته از تجربههایی تلخ، اعتراف میكند كه:
ب-13
برهان وجود مصداقی برای واجب الوجود
برهان های بسیاری برای اثبات وجود واجب الوجود مطرح شده اند. البته باید توجه کرد که برهان هایی که برای اثبات وجود خدا اقامه شده اند اعم از برهان های اثبات وجود واجب الوجود بوده و سه دسته کلی هستند که برهان مورد بحث، مثالی از یکی از این دسته ها است
یکی از این برهان ها که توسط فارابی و بعد ها ابن سینا به دقت تنظیم شده که به صورت مختصر به شکل زیر است :
موجودات : یا در بودن خویش نیازمند به دیگری هستند، یا بی نیازند.
• اگر فرض شود که همه موجودات بی نیاز هستند یعنی همه واجب الوجودند و اثبات تمام می شود.
یعنی هدف این برهان که بالاخره حداقل یک واجب الوجود وجود دارد، محقق شده است، اما به وضوح این فرض باطل است بنابر این باید سراغ فرض های دیگر رفت .
• اگر فرض شود همه موجودات در بودن خود نیازمند باشند :
آنگاه باید پذیرفت که مجموعه هستی دراصل بودنش نیازمند است پس نباید موجود باشد در حالیکه می بینیم موجودات بسیاری وجود دارند.
پس این فرض که همه موجودات نیازمند هستند باطل است.
• بنابر این موجودی باید وجود داشته باشد که در اصل بودنش به چیزی نیازمند نباشد یعنی واجب الوجود باشد تا بتواند زمینه پیدایش دیگر موجوداتی که میبینیم وجود دارند را فراهم کند. و اثبات تمام می شود.
منابع
• شیخ اشراق. مجموعه مصنفات شیخ اشراق (به تصحیح و مقدمه هانری کربن و سید حسین نصر و نجفقلی حبیب). لوح سوّم- در اثبات واجب الوجود و آنچه لایق ذات پاک و عظمت بینهایت اوست. موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی. تهران ۱۳۷۵
• خواجه نصیر طوسی. شرح الاشارات و التنبیهات للمحقق الطوسی. نشر البلاغت. قم ۱۳۷۵
• صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی (مشهور به ملاصدرای شیرازی ،). تفسیر القرآن الکریم.
• فرید جبر- سمیح دغیم- رفیق العجم- جیرار جهام. موسوعة مصطلحات علم المنطق عند العرب. ناشرون. بیروت.۱۹۹۶ میلادی
• ابن سینا. (ترجمه) رساله اضحویه. انتشارات اطلاعات.
• ابن سینا. الهیات دانشنامه علائی (با مقدمه و حواشی و تصحیح دکتر محمد معین). دانشگاه بو علی سینا چاپ: دوم. همدان.۱۳۸۳.
• ابن سینا. رسائل ابن سینا. انتشارات بیدار. قم ۱۴۰۰ قمری
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
آوای قلم و آدرس
avayeghalam2.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.