دغدغه علایق رهایی بخش از دیدگاه «هابرماس» دگرگونی است
مهر: هابرماس انحصارطلبی معرفتی را نفی میکند و با بر شمردن علایق رهایی بخش به عنوان قسمی از شناخت، دغدغه آن را ایجاد دگرگونی و در نهایت "رهایی" میداند.
یورگن هابرماس نظریه شناخت خود را در کتاب "دانش و علایق انسانی" به شکل منقحتری ارائه داده است.
او در این کتاب اشاره میکند که در گذشته دانش و علم، معرفت شناسی و فلسفه علم، یکسان تلقی نمیشدند و عقل به مجموعهای از اصول روش شناختی تقلیل داده نمیشد. اواسط قرن نوزدهم، یعنی پس از نقد هگل از کانت بود که علم به جای معرفت شناسی نشست و علمگرایی به معنای تلقی علم به عنوان یگانه شکل دانش و معرفت ظهور کرد.
اثبات گرایی روش علمی را از بستر تاریخی جدا کرد
بدین ترتیب اثباتگرایی "کنت" به صحنه آمد. اثباتگرایی روش علمی را از زمینه تاریخی آن منتزع کرد.
ظهور اثباتگرایی به معنای پایان معرفتشناسی و جایگزینی فلسفه علم به جای آن بود. اثبات گرایی با خصلتی علمپرستانه به روششناسی علمی تقلیل یافت و منطق و ریاضیات به علوم صوری مستقل و خودکفایی تبدیل شدند.(1)
هابرماس به عنوان یک نظریه پرداز انتقادی طرح خود در مورد همبستگی دانش و علایق انسان را ارائه میدهد.
به نظر هابرماس علم نوین تنها یکی از اشکال شناخت است که از توجه به علایق فنی که مربوط به نظارت است ناشی میگردد. او بر آن است که در کل، سه دسته علایق شناختی وجود دارد که به سه نوع شناخت متفاوت منتهی میگردد.
علایق فنی درصدد نظارت هستند
نوع اول، علایق فنی است. این نوع علایق به علوم تحلیلی- تجربی یا اثباتگرایانه شکل میدهد و دغدغه اصلی آن نظارت است.
دومین نوع علایق از دید هابرماس، علایق عملی یا تفاهمی و ارتباطی است که به دانش تأویلی یا هرمنوتیک منتهی میشود و دغدغه اصلی آن فهم است.
سومین قسم از علایق از دیدگاه هابرماس، علایق رهایی بخش است. این نوع از علایق بنیان شناخت انتقادی است و دغدغه آن ایجاد دگرگونی و نهایتاً نیل به رهایی است. (2)
هابرماس شناخت فنی را رد نمیکند ولی با انحصارطلبی آن مخالف است
باید توجه داشت که هابرماس نوع اول شناخت را رد نمیکند. آنچه او با آن مخالف است انحصارگرایی معرفتی است. در واقع هابرماس با تمایلات انحصارطلبانه علایق فنی در شکل دادن به کل شناخت انسانی مخالف است.
به عبارت دیگر، بسته به اهداف خاص، هر یک از این شناختها معتبرند و نباید یکی(مثلاً علم نوین) بقیه را نامشروع، نادرست و بی اعتبار بداند.
خلاصه آنکه، علایق و دیدگاههای استعلایی انسان به پیدایش سه نوع دانش میانجامد: اطلاعات که قدرت نظارت فنی را افزایش میدهد؛ تأویل که جهتگیری عملی در درون سنتهای مشترک را میسر میسازد؛ و واکاوی یا ژرفکاری که انسان را از قید قدرتهای جا افتاده میرهاند. شرایط اعتبار و عینیت هر دانشی را علایق شناختی آن دانش تعیین میکند. این علایق از طریق سه واسطه اجتماعی نمودار میشوند: کار، زبان و قدرت.
پی نویس:
1 - وحید بزرگی، دیدگاههای جدید در روابط بینالملل، تهران: نشر نی، 1382، صص203-200
2 - حمیرا مشیرزاده، تحول در نظریههای روابط بینالملل، تهران: انتشارات سمت، 1385، ص 219
نظرات شما عزیزان: