"نیهیلیسم شمس"، ارزیابی پررنج یك فرهنگ آفل است. آسیبشناسی یك تمدن بیمار است. پوچ بینی دعویهای كاذب است. هشیاری است. روشنگری است. نهیب بیداری از خواب غفلت است. ابلاغ رسالت، برای روزی بهتر است. به خاطر رهائی تنها ماندگان معاصر و آگاهی آیندگان درمانده است. شمس، آنچه را میبیند، بازگو میكند، اگرچه معاصران نخواهند، كه او بگوید، و یا نفهمند كه او چه میگوید:
ــ "چون گفتنی باشد،
و همه عالم، از ریش من درآویزند،
كه مگر نگویم...،
اگر چه بعد از هزار سال باشد،
این سخن،
بدان كس برسد كه من، خواسته باشم
به گمان "شمس"، بشرها، باید بهخود بازگرند. مشكل آنان خود ایشانند . گنج را بیرون از خود نباید بجویند. گنج در خود ایشان است.
"بازگشت بهخود!"، در "تمدنی از خود بیگانه"، در فرهنگ "انسانی از خود گریخته"! اینست پاسخ شمس، به مسئلهی بشریت از خود غافل!.
انسان باید خود، هم كاتب وحی، و هم خود محل وحی باشد خود رهبری كند. خود رهبر، و خود پیرو خویشتن باشد! همه باید در رهبری دستهجمعی با یكدیگر تشریك مساعی كنند: تو رهبر دیگرانی، و دیگران رهبر تواند
"شمس"، با بیپروائی، "انسانسالاری" را، در "تمدنی خدا سالار"، مذهب مختار خود، آرمان درخور ابلاغ خویش، معرفی میدارد. از متافیزیك، همانند "مكتب بودائی زِن"، اعراض میجوید. مقصود جستجو را، دیگر نه "خدا"، بلكه "انسان"، معرفی میكند. لیكن انسان سالاریش، "توده سالاری"، نیست! او خود پیامآور تودهها، "رسول عوام"، نمیشمارد. بلكه او "شیخ" را، رهبر را، آنهم شیخ كامل را، ابرمرد را،میجوید، و برای او، سخن میگوید. و در اینجا، پیشتاز اندیشهی "نیچه"، در "مرگ خداوند" ــ دست كم در نظام انسانسالاری ــ و لزوم پیدایش ابرمرد، و "انسان كامل"، از میان انبوه عوام میگردد.
سوءِ تعبیر نشود! شمس اگر به مردمسالاری نمیاندیشد، انسان سالاریش، ضد تودهها نیست. بلكه در حمایت آنهاست! او، "ابرمرد" را، به بهای تباهی تودهها نمیخواهد. بلكه بهخاطر رفاه، زهنمونی و دستگیری از آنها، میخواهد. یك نشان بزرگ "ابرمردی"، در مكتب شمس، "تودهداری"، حمایت از بینوایان، شبانی راستینِ رمههای گرگزده، در تاریخ شكنجه و امید انسانی است!
شمس، چنانكه دیدیم، با اندوهی جانگداز، در همدردی با رمههای گرگزده، ما را با روحیهی آنتوانت گونهی زمامداران ایران، در آستانهی مسلخ مغول، آشنا میسازد. و با روایتی بس كوتاه، و گویاتر از هر تحلیلی تاریخی، پرده از "ابر-انگیزه"ی طوفان مغول در ایران ــزمامداری خوارزمشاهیان ــ بیك سو میزند. "شمس" در این رهگذر، نقد والای خود را از سوء تعبیر از قرآن، و جبههگیری ظریف عرفان را، در پیكار با سودجویان از دین بهزیان تودهها، در برخورد "ابوالحسن خرقانی" و "محمود غزنوی" و نیز در برخورد خود با شیخی بزرگ، هماواز با فردوسی، عرضه میدارد كه:
زیان كسان از پی سود خویش،
بجویند و دین، اندر آرند، پیش!
" راه حلشمس"، در روابط انسانی، حدی فاصل یا آمیختهای از "سوسیالیسم" و "اندی وی دو آلیسم"، یا تودهگرائی و فردگرائی است. از نظر شمس، نه "فرد" باید قربانی "جمع" شود، شخصیتش یكسره در گروه، تحلیل رود، و نه "جمع" باید فدای "فرد" گردد!:
ــ میان باش و تنها باش
این پاسخ "شمس" به مسئلهی حفظ استقلال فردی، در عین همزیستی، و زندگانی اجتماعی است!
و آیا، بزرگترین مسئله نیز در روابط انسانی، همین نیست كه:
ــ چگونه ما، هم خودمان باشیم، و هم با دیگران زندگی كنیم؟!
و همین هم بزرگترین مسئلهی تصوف عشق، و معمای آموزش شمس است ــ معیاری برای جهانی پریشان، برای انسانهائی رمیده، خودخواه یا خودباخته، جداجدا، یا گلهگله!:
ــ میان باش و تنها باش!
نظرات شما عزیزان: